ابان از سليم نقل مىكند: زياد بن سميّة نويسندهاى داشت كه ادعاى تشيّع مىكرد، و با من دوست بود «1». او نامهاى را كه معاويه به زياد در جواب نامه او نوشته بود به من نشان داد.
برنامه معاويه در باره قبائل عرب
امّا بعد، تو به من نامه نوشتهاى و در باره عرب از من سؤال كردهاى كه كدام را احترام كنم و كدام را اهانت نمايم. كدام را مقرب بدارم و كدام را دور نمايم. از كدام در امان باشم و از كدام بر حذر باشم؟ و من اى برادرم آگاهترين مردم به عرب هستم.
به اين طايفه از يمن «2» توجّه كن. آنان را در ظاهر احترام كن و در خلوت اهانت نما.
من نيز با آنان چنين مىنمايم. در مجالس، آنان را نزديك خود قرار مىدهم و چنين وانمود مىكنم كه ايشان نزد من از ديگران مقدّمترند «3»، ولى عطاها و فضيلت دادن ديگران را پنهان از آنان انجام مىدهم، و علتش هم اين است كه عده زيادى از ايشان
__________________________________________________
(1) «ب» و «د»: زياد بن ابيه دوستى داشت كه ادعاى تشيّع مىكرد.
(2) منظور معاويه در اينجا از طايفه يمنى روشن نيست.
(3) «الف»: ايشان بدترين مردم نزد من هستند. «ب» و «د»: در خلوت به آنان چنين وانمود كن كه ايشان بد حالترين مردم نزد تو هستند.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 408
همراه اين مرد (على عليه السّلام) با من مىجنگند.
طايفه ربيعة بن نزار را در نظر داشته باش و اشراف آنان را احترام كن و ساير مردمشان را اهانت نما، چرا كه عمومشان تابع اشراف و بزرگان ايشانند.
به طايفه «مضر» نگاه كن، و آنان را با يك ديگر درگير نما، چرا كه آنان غلظت و تكبّر و خودبينى و نخوت شديدى دارند. هر گاه چنين رفتارى با آنان داشته باشى و آنان را با يك ديگر درگير نمائى بعضى از آنان بعض ديگر را برايت كفايت مىكنند. از ايشان به گفته بدون عمل راضى مشو، و به ظنّ بدون يقين اكتفا مكن.
برنامه معاويه در اهانت عجم
عجمهايى كه در بين عرب آمدهاند و نيز عجمهاى تازه مسلمان را در نظر داشته باش و با ايشان به روش عمر بن خطاب رفتار كن كه خوارى و ذلّتشان در آن است. عرب با زنانشان ازدواج نمايد ولى زنان خود را به ازدواج آنان در نياورند. عرب از آنان ارث ببرند ولى آنان از عرب ارث نبرند، و در عطا و روزيهاى آنان كوتاهى كن «4».
در جنگها پيشاپيش لشكر بروند و راه را اصلاح كنند و درختها را قطع نمايند.
هيچ يك از عجم در نماز بر عربها امام جماعت نباشند، و احدى از ايشان در نماز با حضور عرب در صف اوّل نايستند مگر آنكه بخواهند صف را كامل كنند. مرزى از مرزهاى مسلمين و شهرى از شهرهاى ايشان را به احدى از عجم مسپار. قضاوت بين مسلمانان و نيز احكامشان را احدى از عجم بر عهده نگيرد.
اين سنّت عمر و روش او در باره عجمها بوده است. خداوند او را از امّت محمّد و بخصوص از بنى اميّه جزاى خير دهد!! بجان خودم قسم، اگر نبود آنچه او و رفيقش (ابو بكر) انجام دادند و قوت و صلابتى كه در دين خدا داشتند ما و همه اين امّت غلامان بنى هاشم بوديم «5»! و آنان خلافت را يكى پس از ديگرى به ارث مىبردند همان گونه كه
__________________________________________________
(4) در اين باره به بحار: ج 8 قديم ص 287، و الغدير: ج 6 ص 187 مراجعه شود.
(5) «ج»: شبيه خدمتگزار در دين خدا براى بنى هاشم بوديم.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 409
خاندان كسرى و قيصر به ارث مىبردند.
علت طمع معاويه در خلافت
ولى خداوند خلافت را به دست ابو بكر و عمر از بنى هاشم خارج كرد و به بنى تيم بن مرة منتقل كرد و سپس به بنى عدىّ بن كعب منتقل شد «6»! در حالى كه در قريش طايفهاى پائينتر و ذليلتر و بىآبروتر از آنان نبود. آن دو نفر ما را در خلافت به طمع انداختند «7» و ما از آن دو و نسل آنان سزاوارتر بوديم، زيرا ثروت و عزّت در ما است و ما از نظر فاميلى به پيامبر نزديكتريم! قبل از ما رفيقمان عثمان با شورى و رضايت عموم مردم- بعد از سه روز شورى بين شش نفر- به خلافت دست يافت، و آنان كه قبل از او بودند بدون مشورت به آن دست يافتند.
وقتى رفيقمان عثمان مظلومانه كشته شد ما بوسيله او به خلافت دست يافتيم، زيرا هر كس مظلومانه كشته شود خداوند براى ولىّ او سلطه و قدرتى قرار داده است!
دستور معاويه در باره عجم
بجان خودم اى برادرم! اگر عمر ديه عجم را نصف ديه عرب قرار مىداد به تقوى نزديكتر بود! و من اگر راهى به اين كار مىيافتم و اميد داشتم كه عموم مردم قبول كنند انجام مىدادم! ولى من به جنگ قريب العهد هستم و مىترسم مردم متفرّق شوند و بر ضدّ من اختلاف كنند، ولى آنچه عمر در باره آنان قرار داده تو را كافى است و موجب خوارى و ذلت آنان است.
وقتى اين نامه من بدستت رسيد عجم را ذليل كن و اهانت نما و آنان را تبعيد كن و از احدى از آنان كمك مگير و حاجتى از ايشان بر مياور.
__________________________________________________
(6) ابو بكر از طايفه بنى تيم و عمر از طايفه بنى عدى است.
(7) «ج»: ولى وقتى خلافت از بنى هاشم خارج و به بنى تيم منتقل شد ... ما هم در خلافت طمع كرديم.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 410
معرفى زياد بعنوان فرزند ابو سفيان و برادر معاويه!
بخدا قسم تو پسر ابو سفيان هستى و از صلب او خارجشدهاى «8». با «عبيد «9»» در نسب هيچ تناسبى جز «آدم» ندارى «10»! تو برايم نقل كردى- و تو اى برادرم نزد من راستگو هستى- كه نامه عمر به ابو موسى اشعرى را در بصره خواندهاى، و تو در آن روز نويسنده ابو موسى بودى و او فرماندار بصره بود، و تو بىآبروترين مردم نزد او بودى، و خود نيز ذليل بودى و گمان مىكردى از هم پيمانان طايفه ثقيف هستى. اگر آن روز يقينا مىدانستى- مانند يقينى كه امروز دارى!- كه پسر ابو سفيان هستى خود را بزرگ مىدانستى و عار مىدانستى كه نويسنده براى زنازاده اشعريين باشى «11»! تو و ما يقينا مىدانيم كه ابو سفيان به همراه جدش اميّة بن عبد شمس در تجارتى به
__________________________________________________
(8) علامه امينى در الغدير: ج 10 ص 216 مطالبى در اين باره مىفرمايد كه خلاصهاش چنين است: از ضروريّات اسلام اين است كه «فرزند به فراش (همسر رسمى و قانونى) ملحق مىشود و زناكار نصيبش سنگ است»، ولى سياست معاويه بر ضد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را از اين حقيقت بازداشت و نصيب اصلى را به زناكار داد و زياد را تماما به ابو سفيان زناكار ملحق كرد.
زياد در خانه عبيد هم پيمان ثقيف و از همسر او متولد شد و در بدترين دامانى تربيت شد. قبل از الحاق معاويه، او را «زياد بن عبيد ثقفى» مىگفتند و بعد از آن «زياد بن ابى سفيان» گفته شد! خود معاويه در زمان امام حسن عليه السّلام به او چنين نوشت: «از امير مؤمنان معاويه بن ابى سفيان بن زياد بن عبيد، امّا بعد، تو بندهاى هستى كه كفران نعمت كردهاى ... تو مادر ندارى، بلكه پدر هم ندارى! هنگامى كه دولت بنى اميّه منقرض شد بار ديگر او را بعنوان «زياد فرزند پدرش» و يا «زياد فرزند مادرش» و يا «زياد پسر سميّه» مىخواندند. مادر او «سميّه» از آن دهقانى از فارس بود. آن دهقان مريض شد و طبيبى بنام حارث ثقفى را براى معالجه فراخواند و در اثر طبابت او شفا يافت. آن دهقان سميّه را به طبيب بخشيد، و آن طبيب هم سميّه را به ازدواج غلام رومىاش به نام «عبيد» در آورد. سميّه هم بعنوان همسر عبيد زياد را بدنيا آورد. مادرش سميّه از زناكاران مشهور در طائف بود كه پرچم و علامتى بر خانهاش بود.
هنگامى كه با معاويه بيعت شد زياد نزد معاويه آمد و با او صلح كرد ... معاويه چنين صلاح ديد كه زياد را به خود متمايل كند و دوستى او را با الحاق او به خود خالص كند و اين مطلب مورد اتّفاق هر دو قرار گرفت.
مردم را حاضر كردند و كسانى كه مىبايست به نفع زياد شهادت دهند نيز حاضر شدند و شهادت دروغ دادند.
(9) «عبيد» همان كسى است كه زياد در خانه او و از همسر او بدنيا آمد ولى در واقع زنازاده بود.
(10) يعنى فقط در حضرت آدم نسل شما به يك ديگر مىرسد و گر نه پدر تو نيست و فاميل تو هم نيست!
(11) پيدا است كه معاويه نسب ابو موسى اشعرى را درست نمىداند.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 411
شام رفتند و از شهر «صفّوريّه» عبور كردند و در آنجا كنيز آوازخوانى را همراه پسرش عبد اللَّه خريد. و ابو سفيان دنباله رو اميّة بن عبد شمس بود «12».
برنامه عمر در اهانت عجم و علت آن
ابن ابى معيط برايم نقل كرد كه تو به او خبر دادهاى كه نامه عمر به ابو موسى اشعرى را خواندهاى هنگامى كه طنابى به طول پنج وجب برايش فرستاد و به او گفت: «اهل بصره را نزد خود فراخوان، و هر كس از هم پيمانان و مسلمانان عجم را كه طول قامت او به پنج وجب رسيد گردن بزن»! ابو موسى در اين باره با تو مشورت كرد، و تو او را نهى كردى و به او دستور دادى كه در اين مسأله گفتگو كند. ابو موسى هم در اين باره به عمر مراجعه كرد و تو نامه او را نزد عمر بردى، و اين كار را از روى تعصّب براى عجمها انجام دادى و در آن روز گمان مىكردى كه از آنها و پسر «عبيد» هستى «13».
آنقدر به عمر اصرار كردى تا او را از نظرش برگرداندى و از تفرقه مردم ترسانيدى، و او هم از رأيش برگشت. به او گفتى: «تو كه با اين خاندان (نبوّت) دشمنى كردهاى چگونه در امان هستى كه اين عجمها نزد على جمع شوند، و او هم با كمك آنان قيام كند و حكومت ترا از بين ببرد». عمر هم از اين تصميم خوددارى كرد.
برادرم! سراغ ندارم مولودى در آل ابو سفيان متولد شده باشد كه شومى او بر ايشان بالاتر از تو باشد آنگاه كه عمر را از تصميمش بازداشتى و از آن كار مانع شدى «14».
و به من خبر داد كه آنچه باعث شده او را از نظريهاش در باره قتل عجمها برگردانى اين بوده كه گفتهاى از على بن ابى طالب شنيدهاى كه مىگفته است: «عجمها براى اين دين در آخر بر شما خواهند زد همان طور كه شما در ابتدا آنان را براى آن زديد». و گفته:
__________________________________________________
(12) در اين جملات نوعى ابهام وجود دارد ولى اجمالا مطلبى براى درست جلوه دادن نسب زياد است.
(13) «الف»: غلام ثقيف هستى.
(14) «ج»: عمر را از نظرش در باره قتل عجمها مانع شدى.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 412
«خداوند دستان شما را از عجمها پر خواهد كرد. سپس آنان افراد سخت برخوردى خواهند شد كه فرار نمىكنند «15». گردنهاى شما را مىزنند و بر غنائم شما غالب مىشوند».
عمر به تو گفت: «من اين مطالب را از پيامبر شنيدهام، و همين مرا وادار كرد تا به رفيق تو (ابو موسى اشعرى) در باره قتل آنان نامه بنويسم!! حتى تصميم گرفته بودم به كارگزارانم در ساير شهرها نيز همين مطلب را بنويسم».
تو به عمر گفتى: «اى امير المؤمنين، اين كار را مكن، چرا كه در امان نيستى كه على آنان را به يارى خود بخواند و ايشان هم زيادند. تو هم شجاعت على و اهل بيتش را و دشمنى ايشان با تو و رفيقت را مىدانى».
بالاخره عمر را از رأيش منصرف كردى، و به من خبر دادى كه او را از اين كار بر نگرداندى مگر از روى تعصّب، نه اينكه بخاطر روايتى ترسيده و برگشته باشى «16»! همچنين تو برايم نقل كردى كه اين مطلب را در زمان حكومت عثمان براى على بن ابى طالب نقل كردهاى و او به تو خبر داده است كه: «صاحبان پرچمهاى سياه كه از سمت خراسان مىآيند عجمها هستند، و آنها هستند كه بر بنى اميّه در پادشاهىشان غالب مىشوند و آنان را در هر جايى مىكشند» «17».
اى برادرم، اگر تو عمر را از رأيش بر نمىگرداندى كار او بصورت سنّتى در مىآمد و خدا آنان را نابود مىكرد و ريشه آنان را قطع مىنمود، و خلفاى بعد از او آن را بعنوان سنّتى عمل مىكردند، بطورى كه از عجمها مويى و ناخنى و دمنده آتشى باقى نمىماند.
آنان آفت دين هستند!!
بدعتهاى عمر از لسان معاويه
چه بسيار است آنچه عمر در اين امت بر خلاف سنّت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قرار داده و مردم در
__________________________________________________
(15) «الف»: شيرانى خواهند بود.
(16) «ج»: عمر از اين رأيش برنگشت مگر از روى ترس.
(17) جمله «تحت كل حجر و كوكب» يعنى زير هر سنگ و ستارهاى كه يك عبارت كنايى است. و معناى آن «در هر مكانى» است كه در متن آمده است.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 413
آنها تابع او شدهاند و آنها را مورد عمل قرار دادهاند «18»، اين هم مثل يكى از آنها مىشد «19».
از جمله آنها «20»، تغيير اوست مقام ابراهيم را از جايى كه پيامبر قرار داده بود، و صاع و مدّ پيامبر كه آن را تغيير داد و مقدار آن را زياد كرد، و جنب را از تيمّم نهى نمود، و چيزهاى بسيارى كه عمر سنّت گذاشت كه بيش از هزار باب است. اعظم آنها و محبوبترين آنها نزد ما و آنكه بيشتر چشم ما را روشن نمود زايل كردن خلافت از بنى هاشم بود، در حالى كه ايشان اهل و معدن آن بودند و جز براى آنان صلاحيّت نداشت و زمين جز بوسيله ايشان اصلاح نمىشد.
ارتباط معاويه با زياد
هر گاه اين نامه مرا خواندى آنچه در آن است پنهان كن و آن را پاره نما.
سليم مىگويد: نويسنده زياد گفت: وقتى زياد نامه را خواند آن را بر زمين زد و رو به من كرد و گفت: «واى بر من از آنچه خارج شدم و به آنچه داخل شدم. بخدا قسم از شيعيان آل محمّد و حزب آنان بودم. از آن گروه خارج شدم و در شيعيان شيطان و حزب او و از شيعيان كسى كه مثل اين نامه را به من مىنويسد شدم. بخدا قسم مثل من مثل ابليس است كه از روى تكبر و كفر و حسد نخواست بر آدم سجده كند.
نسخهبردارى سليم از نامه سرّى معاويه
سليم مىگويد: شب نشده بود كه نامه او را نسخه بردارى كردم. وقتى شب شد زياد نامه را خواست و آن را پاره كرد و گفت: «هرگز نبايد احدى از مردم بر آنچه در اين نوشته است اطلاع پيدا كند»، ولى نمىدانست كه من از روى آن نوشتهام!!
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 33 ص 261 ح 534.
__________________________________________________
(18) «ج»: بر خلاف سنّت محمّد سنّت قرار داده و مردم بر آنها بيعت كردهاند و به او اقتدا نموده است.
(19) يعنى قتل عجمها هم مثل ساير بدعتهاى عمر مورد عمل قرار مىگرفت.
(20) توضيح در باره اين بدعتها در احاديث 11 و 14 و 18 داده شد.