أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 558
وقايع سقيفه از لسان ابن عبّاس
ابان بن ابى عياش از سليم بن قيس نقل مىكند كه گفت: نزد ابن عبّاس در خانهاش بودم و عدهاى از شيعيان امير المؤمنين عليه السّلام هم همراه ما بودند. ابن عبّاس براى ما صحبت كرد و از جمله سخنانش چنين گفت:
ارتداد اكثريت مردم بعد از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله
برادرانم، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفت، و آن روزى كه از دنيا رفت هنوز او را در قبرش نگذاشته بودند كه مردم عهد را شكستند و مرتدّ شدند و بر مخالفت با امير المؤمنين عليه السّلام اتّفاق كردند.
ضرورىترين برنامههاى امير المؤمنين عليه السّلام پس از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله
آن حضرت به امور پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مشغول شد تا آنكه از غسل و كفن و حنوط آن حضرت فارغ شد و او را دفن نمود. سپس مشغول جمع قرآن شد، و بجاى مشغول شدن به فتنههاى مردم، به وصيّت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله پرداخت. هدف و همت او رياست نبود، چرا كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره مردم به او خبر داده بود.
1 اقدامات و هجوم اهل سقيفه براى بيعت اجبارى
دعوت غاصبين از امير المؤمنين عليه السّلام براى بيعت و عكس العمل آن حضرت
آنگاه كه مردم دچار فتنه آن دو نفر (ابو بكر و عمر) شدند، و جز على و بنى هاشم و ابو ذر و مقداد و سلمان و عدّهاى كم كسى باقى نماند، عمر به ابو بكر گفت: «همه مردم با تو بيعت كردند بجز اين مرد و اهل بيتش و اين چند نفر. اكنون سراغ او بفرست».
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 559
ابو بكر پسر عموى عمر را كه به او «قنفذ» گفته مىشد سراغ حضرت فرستاد و به او گفت: اى قنفذ، سراغ على برو و به او بگو: «خليفه پيامبر را اجابت كن»! قنفذ رفت و پيام را رسانيد. امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: «چه زود بر پيامبر دروغ بستيد، پيمان را شكستيد و مرتد شديد. بخدا قسم، پيامبر صلى اللَّه عليه و آله غير مرا خليفه قرار نداده است. اى قنفذ باز گرد كه تو فقط پيام رسانى. به او بگو: على به تو مىگويد: «بخدا قسم پيامبر ترا خليفه قرار نداده «1» و تو خوب مىدانى كه خليفه پيامبر كيست»! قنفذ نزد ابو بكر بازگشت و پيام را رسانيد. ابو بكر گفت: «على راست مىگويد، پيامبر مرا خليفه خود قرار نداده است»! عمر غضبناك شد و از جا جست و بپا ايستاد. ابو بكر گفت: «بنشين». سپس به قنفذ گفت: «نزد على برو و به او بگو: امير المؤمنين ابو بكر را اجابت كن»! قنفذ آمد تا نزد على عليه السّلام وارد شد و پيام را رسانيد. حضرت فرمود: «بخدا قسم دروغ مىگويد. نزد او برو و به او بگو: بخدا قسم نامى را كه از آن تو نيست بر خود گذاشتهاى، تو خوب مىدانى امير المؤمنين غير توست».
قنفذ بازگشت و به ابو بكر و عمر خبر داد. عمر غضبناك از جا برخاست و گفت: «من ضعف عقل و ضعف رأى او را مىشناسم!! و مىدانم كه هيچ كار ما درست نمىشود «2» تا آنكه او را بكشيم!! مرا رها كن تا سر او را برايت بياورم»!! ابو بكر گفت: «بنشين»، ولى عمر قبول نكرد، و ابو بكر او را قسم داد تا نشست. سپس گفت: اى قنفذ، نزد او برو و به او بگو:
«ابو بكر را اجابت كن».
قنفذ آمد و گفت: «اى على، ابو بكر را اجابت كن». على عليه السّلام فرمود: «من مشغول كار ديگرى هستم، و كسى نيستم كه وصيّت دوستم و برادرم را رها كنم و سراغ ابو بكر و آن ظلمى كه بر آن اجتماع كردهايد بيايم» «3».
__________________________________________________
(1) «ب»: پيامبر غير مرا خليفه قرار نداده است.
(2) «الف» خ ل: كار او (با ما) درست نمىشود مگر آنكه او را بكشيم.
(3) «ب» و «د»: سراغ باطل شما بيايم.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 560
هجوم و آتش زدن در خانه امير المؤمنين عليه السّلام
قنفذ رفت و به ابو بكر خبر داد. عمر غضبناك از جا جست و خالد بن وليد و قنفذ را صدا زد و به آنان دستور داد تا هيزم و آتش با خود بياورند.
سپس براه افتاد تا به در خانه على عليه السّلام رسيد در حالى كه حضرت فاطمه عليها السّلام پشت در نشسته بود و سر مبارك را بسته و در رحلت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله جسمش نحيف شده بود.
عمر پيش آمد و در را زد، و بعد صدا زد: «اى پسر ابى طالب، در را باز كن»! حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: «اى عمر، ما را با تو چه كار است؟ ما را به حال خودمان رها نمىكنى» «4».
عمر گفت: «در را باز كن و گر نه خانه را بر سر شما آتش مىزنيم»! فرمود: «اى عمر، از خداى عز و جل نمىترسى، كه داخل خانهام مىشوى و بر منزل من هجوم مىآورى» «5»؟
ولى عمر تصميم بر بازگشت نگرفت، و آتش طلب كرد «6» و آن را كنار در شعلهور ساخت بطورى كه در آتش گرفت. سپس در را فشار داد (و در باز شد).
زدن حضرت زهرا عليها السّلام
حضرت زهرا عليها السّلام روبروى عمر در آمد و ناله زد: «يا ابتاه! يا رسول اللَّه»! عمر شمشير را- همچنان كه در غلافش بود- بلند كرد و بر پهلوى «7» حضرت زد «8». فاطمه عليها السّلام فرياد زد.
عمر تازيانه را بلند كرد و بر بازوى آن حضرت زد. فاطمه عليها السّلام ناله زد: «يا ابتاه»!
__________________________________________________
(4) «ب» و «د»: آيا ما را به حال خودمان رها نمىكنى؟
(5) «ب» و «د»: و خانهام را آتش مىزنى.
(6) «الف» خ ل: و اين بار با آتش آمد.
(7) «ب»: به دو پهلوى حضرت زد.
(8) كلمه «وجأ» كه در عبارت عربى بكار رفته بمعناى ضربتى است كه ضارب بىپروا مىزند تا به هر جايى پيش آمد اصابت كند و ملاحظه طرف مقابل را نمىكند.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 561
عكس العمل امير المؤمنين عليه السّلام در مقابل جسارت به حضرت زهرا عليها السّلام
ناگهان امير المؤمنين عليه السّلام برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را تكانى داد و بر زمين زد و بر بينى و گردن او كوبيد و تصميم به قتل او گرفت.
ولى سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و وصيّت او در باره صبر و تسليم را بياد آورد، و فرمود: «اى پسر صُهاك «9»، قسم به خدايى كه محمّد را به نبوّت كرامت داد، اگر نبود مقدّرى كه از طرف خداوند نوشته شده مىفهميدى كه تو نمىتوانى داخل خانهام شوى»!
تصميم به قتل حضرت زهرا عليها السّلام و عكس العمل امير المؤمنين عليه السّلام
عمر فرستاد و كمك خواست. مردم رو به خانه آوردند و داخل شدند. خالد بن وليد شمشير از غلاف بيرون كشيد تا فاطمه عليها السّلام را بزند! امير المؤمنين عليه السّلام با شمشير بر خالد حمله كرد. او حضرت را قسم داد، و حضرت هم دست نگهداشت «10».
بيرون آوردن امير المؤمنين عليه السّلام از خانه
مقداد و سلمان و ابو ذر و عمّار و بريده اسلمى پيش آمدند و براى كمك امير المؤمنين عليه السّلام داخل خانه شدند، و طورى شد كه نزديك بود فتنهاى بپا شود.
على عليه السّلام را بيرون بردند و مردم هم پشت سر او آمدند. سلمان و ابو ذر و مقداد و عمار و بريده اسلمى رحمهم اللَّه به دنبال آن حضرت براه افتادند در حالى كه مىگفتند: «چه زود به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله خيانت كرديد و كينههايى كه در سينهها داشتيد بيرون آورديد».
بريدة بن خصيب اسلمى گفت: «اى عمر، آيا بر برادر پيامبر و وصيّش و بر دخترش
__________________________________________________
(9) «صُهاك» نام مادر عمر است.
(10) «ب» و «د»: خالد بن وليد شمشير برهنه كرد تا بر على عليه السّلام بزند. زبير با شمشيرش بر او حمله كرد، ولى امير المؤمنين عليه السّلام او را قسم داد و او هم دست نگهداشت. «الف» خ ل: ... امير المؤمنين عليه السّلام بر او حمله كرد، ولى او حضرت را قسم داد و حضرت دست نگهداشت.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 562
حمله مىكنى و او را مىزنى، در حالى كه قريش سوابق تو را خوب مىدانند».
در اينجا خالد شمشيرش را در حالى كه در غلاف بود بلند كرد تا بريده را بزند، ولى عمر او را گرفت و از اين كار بازداشت.
2 كيفيت بيعت اجبارى با ابو بكر
اوّلين سخن امير المؤمنين عليه السّلام هنگام بيعت اجبارى
امير المؤمنين عليه السّلام را در حالى كه گريبان او را گرفته و مىكشيدند نزد ابو بكر رسانيدند.
همين كه چشم ابو بكر به حضرت افتاد فرياد زد: «او را رها كنيد»! حضرت فرمود: «چه زود بر اهل بيت پيامبرتان حمله كرديد! اى ابو بكر، به چه حقّى و به چه ميراثى و به چه سابقهاى مردم را بر بيعت خود ترغيب مىكنى «11»؟! آيا تو ديروز به امر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با من بيعت نكردى»؟
تهديد اوّل به قتل براى بيعت اجبارى
عمر گفت: اى على، اين سخن را كنار بگذار. بخدا قسم اگر بيعت نكنى تو را مىكشيم. حضرت فرمود: «در اين صورت بنده خدا و برادر مقتول پيامبر خواهم بود»! عمر گفت: «بنده خداى مقتول درست است، ولى برادر مقتول پيامبر درست نيست»! حضرت فرمود: «بدان بخدا قسم، اگر نبود مقدّر خداوند كه ثبت شده و پيمانى كه دوستم (پيامبر) با من عهد كرده و من هرگز از آن نخواهم گذشت، مىفهميدى كه كداميك از ما يارمان ضعيفتر و عددمان كمتر است». در اين حال ابو بكر ساكت بود و سخنى نمىگفت.
__________________________________________________
(11) «ب» و «د»: دعوت مىكنى.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 563
دفاع بريده اسلمى از امير المؤمنين عليه السّلام
بريده برخاست و گفت: اى عمر، آيا شما آن دو نفر نيستيد كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به شما گفت:
«نزد على برويد و بعنوان امير المؤمنين بر او سلام كنيد»، و شما دو نفر گفتيد: آيا اين از دستور خدا و دستور پيامبرش است؟ و آن حضرت فرمود: آرى.
ابو بكر گفت: اى بريده، اين جريان درست است، ولى تو غايب شدى و ما حاضر بوديم، و بعد از هر مسألهاى مسأله ديگرى پيش مىآيد! عمر گفت: اى بريده، تو را به اين موضوع چه كار است؟ و چرا در اين مسأله دخالت مىكنى؟! بريده گفت: «بخدا قسم در شهرى كه شما در آن حكمران باشيد سكونت نخواهم كرد».
عمر دستور داد او را زدند و بيرون كردند!
دفاع سلمان از امير المؤمنين عليه السّلام
سپس سلمان برخاست و گفت: «اى ابو بكر، از خدا بترس و از اين جايى كه نشستهاى برخيز، و آن را براى اهلش واگذار كه تا روز قيامت به گوارائى از آن استفاده كنند، و دو شمشير بر سر اين امت اختلاف نكنند».
ابو بكر به او پاسخى نداد. سلمان دو باره همان سخن را تكرار كرد. عمر او را كنار زد و گفت: تو را با اين مسأله چكار است؟ و چرا در مسألهاى كه در اينجا جريان دارد خود را داخل مىكنى؟
سلمان گفت: اى عمر آرام بگير! اى ابو بكر، از اين جايى كه نشستهاى برخيز و آن را براى اهلش واگذار تا بخدا قسم به خوشى تا روز قيامت از آن استفاده كنند. و اگر قبول نكنيد از همين طريق خون خواهيد دوشيد و آزادشدگان و طردشدگان و منافقين در خلافت طمع خواهند كرد. بخدا قسم، اگر من مىدانستم كه مىتوانم ظلمى را دفع كنم يا دين را براى خداوند عزّت دهم شمشيرم را بر دوش مىگذاردم و با شجاعت با آن
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 564
مىزدم. آيا بر جانشين پيامبر خدا حمله مىكنيد «12»؟! بشارت باد شما را بر بلا و از آسايش نااميد باشيد.
دفاع ابو ذر و مقداد و عمار از امير المؤمنين عليه السّلام
سپس ابو ذر و مقداد و عمار بپا خاستند و به على عليه السّلام عرض كردند: «چه دستور مىدهى؟ بخدا قسم اگر امر كنى آنقدر شمشير مىزنيم تا كشته شويم».
حضرت فرمود: «خدا شما را رحمت كند، دست نگهداريد و پيمان پيامبر و آنچه شما را بدان وصيّت كرده بياد بياوريد». آنان هم دست نگه داشتند.
تهديد دوم به قتل براى بيعت اجبارى
در حالى كه ابو بكر بر منبر نشسته بود عمر به او گفت: چطور بالاى منبر نشستهاى در حالى كه اين (مرد) نشسته و با تو روى جنگ دارد و بر نمىخيزد در بين ما با تو بيعت كند؟
آيا دستور نمىدهى گردنش زده شود «13»؟! اين در حالى بود كه امام حسن و امام حسين عليهما السّلام بالاى سر امير المؤمنين عليه السّلام ايستاده بودند. وقتى سخن عمر را شنيدند گريه كردند و صداى خود را بلند كردند كه: «يا جدّاه، يا رسول اللَّه».
امير المؤمنين عليه السّلام آن دو را به سينه چسبانيد و فرمود: گريه نكنيد، بخدا قسم بر كشتن پدرتان قادر نيستند. اين دو كمتر و ذليلتر و كوچكتر از آن هستند.
دفاع امّ ايمن و ام سلمه از امير المؤمنين عليه السّلام
ام ايمن نوبيّه- كه در كودكى پرستار پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بوده- و نيز امّ سلمه پيش آمدند و گفتند: «اى عتيق «14»، چه زود حسد خود را نسبت به آل محمّد عليهم السّلام آشكار ساختيد».
__________________________________________________
(12) «ب» و «د»: شمشيرم را بر دوشم مىگذارم و با آن قومى را كه بر جانشين پيامبر و خليفه او در امّتش و پدر فرزندانش ادعاى اميرى كنند مىزدم.
(13) «الف» خ ل: گردنش را بزنيم؟!
(14) «عتيق» لقب ابو بكر است.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 565
عمر دستور داد آن دو را از مسجد خارج كنند و گفت: «ما را با زنان چه كار است»!
تهديد سوم به قتل براى بيعت اجبارى
بعد عمر گفت: اى على، برخيز و بيعت كن. حضرت فرمود: اگر نكنم؟ گفت: بخدا قسم در اين صورت گردنت را مىزنيم «15»! حضرت فرمود: بخدا قسم دروغ گفتى اى پسر صُهاك، تو قدرت بر اين كار ندارى، تو پستتر و ضعيفتر از اين هستى.
تهديد چهارم به قتل براى بيعت اجبارى
خالد بن وليد از جا برخاست و شمشيرش را بيرون كشيد و گفت: «بخدا قسم اگر بيعت نكنى تو را مىكشم»! امير المؤمنين عليه السّلام به طرف او برخاست و جلو لباسش را گرفت و او را به عقب پرتاب كرد «16» بطورى كه او را بر قفا به زمين انداخت و شمشير از دستش افتاد!
تهديد پنجم به قتل براى بيعت اجبارى
عمر گفت: اى على بن ابى طالب، برخيز و بيعت كن. حضرت فرمود: اگر نكنم؟
گفت: بخدا قسم در اين صورت تو را مىكشيم.
امير المؤمنين عليه السّلام سه مرتبه با اين سخن حجت را بر آنان تمام كرد و سپس بدون آنكه كف دستش را باز كند دستش را دراز كرد.
ابو بكر هم بر دست او زد و به همين مقدار از او قانع شد.
سپس حضرت به طرف منزلش حركت كرد، و مردم در پى حضرت به راه افتادند.
__________________________________________________
(15) «الف»: گردنت زده مىشود.
(16) «د»: سپس او را بلند كرد.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 566
3 غصب فدك
استدلال حضرت زهرا عليها السّلام براى بازگرداندن فدك
ابن عبّاس گفت: به حضرت زهرا عليها السّلام خبر رسيد كه ابو بكر فدك را به تصرّف خود در آورده است. آن حضرت همراه زنان بنى هاشم بيرون آمد تا بر ابو بكر وارد شد.
سپس فرمود: اى ابو بكر، مىخواهى زمينى را از من بگيرى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آن را براى من قرار داد و از زمينى كه مسلمانان با حمله و جنگ آن را بدست نياوردهاند به من بخشيد؟ آيا پيامبر صلى اللَّه عليه و آله نفرموده است: «مواظبت و احترام هر كسى را نسبت به فرزندانش بعد از او بايد مراعات كرد؟ تو هم مىدانى كه آن حضرت براى فرزندش غير فدك چيزى باقى نگذاشته است».
منع عمر از نوشتن سند و ردّ فدك
وقتى ابو بكر سخن آن حضرت و زنان همراه او را شنيد دواتى خواست تا سند فدك را براى او بنويسد.
عمر وارد شد و گفت: اى خليفه پيامبر! برايش ننويس تا در مورد آنچه ادعا مىكند شاهد بياورد. حضرت فرمود: آرى، شاهد مىآورم. عمر گفت: چه كسى؟ فرمود: على و امّ ايمن. عمر گفت: شهادت زن عجمى كه فصيح صحبت نمىكند قبول نيست. على هم آتش را به دور قرص نان خود جمع مىكند «17».
حضرت زهرا عليها السّلام برگشت در حالى كه چنان از غيظ پر شده بود كه قابل توصيف نبود، و بعد از آن مريض شد.
__________________________________________________
(17) «ب»: مال را بسوى خود مىكشد.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 567
عيادت ابو بكر و عمر از حضرت زهرا عليها السّلام
على عليه السّلام نمازهاى پنجگانه را در مسجد بجا مىآورد. هر بار كه نماز مىخواند ابو بكر و عمر به او مىگفتند: «دختر پيامبر چطور است»؟! تا آنجا كه بيمارى حضرت شدّت يافت. باز هم از حال حضرت سؤال كردند و گفتند: «بين ما و او مسائلى واقع شد كه خود بهتر مىدانى، اگر صلاح بدانى از او براى ما اجازه بگير تا از گناهمان نزد او عذرخواهى كنيم»؟ حضرت فرمود: اين با شماست.
آن دو برخاستند و كنار در خانه نشستند. على عليه السّلام نزد فاطمه عليها السّلام آمد و فرمود: «اى زن آزاد «18»، فلانى و فلانى پشت در هستند و مىخواهند بر تو سلام كنند، چه صلاح مىدانى»؟
حضرت زهرا عليها السّلام عرض كرد: خانه خانه تو و زن آزاد هم همسر توست، هر چه مىخواهى انجام بده. فرمود: «پوشش سرت را محكم كن». آن حضرت هم سر خود را پوشانيد و رويش را به طرف ديوار گردانيد.
نفرين حضرت زهرا عليها السّلام بر ابو بكر و عمر
ابو بكر و عمر وارد شدند و سلام كردند و گفتند: از ما راضى باش، خدا از تو راضى باشد. حضرت زهرا عليها السّلام فرمود: چه چيزى شما را به اين كار وادار كرده است؟ گفتند: ما به بدى خود اعتراف مىكنيم و اميدواريم ما را ببخشى و كينه ما را از دل بيرون آورى.
فرمود: اگر راست مىگوئيد، در باره آنچه از شما سؤال مىكنم به من خبر دهيد، چرا كه من چيزى از شما سؤال نمىكنم مگر آنكه مىدانم شما آن را مىدانيد. اگر راست بگوئيد مىدانم كه شما در آمدنتان راست مىگوئيد. گفتند: هر چه مىخواهى سؤال كن.
فرمود: شما را بخدا قسم مىدهم، آيا از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيديد كه مىفرمود: «فاطمه پاره تن من است، هر كس او را اذيّت كند مرا اذيّت كرده است»؟ گفتند: آرى. حضرت دستها را بسوى آسمان بلند كرد و فرمود: «خدايا اين دو مرا اذيت كردند. من شكايت اين دو را
__________________________________________________
(18) كلمه «آزاد» براى سخن بعد است كه «چه صلاح مىدانى»، يعنى اختيار با توست و من به تو تحميل نمىكنم.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 568
به پيشگاه تو و پيامبرت مىنمايم. نه بخدا قسم، هرگز از شما راضى نمىشوم تا پدرم پيامبر را ملاقات كنم و آنچه شما انجام داديد به او خبر دهم، تا در باره شما حكم كند».
اينجا بود كه ابو بكر صداى واى و ويل بلند كرد و به شدّت به جزع و فزع افتاد. عمر گفت: اى خليفه پيامبر، از سخن زنى جزع و فزع مىكنى؟!
4 شهادت و تدفين حضرت زهرا عليها السّلام
وصيّتهاى حضرت زهرا عليها السّلام
ابن عبّاس مىگويد: حضرت زهرا عليها السّلام بعد از رحلت پدرش پيامبر صلى اللَّه عليه و آله چهل شب ماند. «19» وقتى بيماريش شدّت يافت على عليه السّلام را صدا زد و فرمود: «اى پسر عمو، حال مرا كه مىبينى، من تو را وصيت مىكنم كه با دختر خواهرم زينب ازدواج كنى تا براى فرزندانم مثل خودم باشد. و براى من تابوتى آماده كنى، كه من ديدم ملائكه آن را توصيف مىكردند. و بر جنازه من و دفنم و نماز بر من احدى از دشمنان خدا حاضر نشوند».
ابن عبّاس مىگويد: اين همان سخن امير المؤمنين عليه السّلام است كه فرمود: مسائلى بود كه براى ترك آنها راهى نيافتم، چرا كه قرآن طبق آن بر قلب محمّد صلى اللَّه عليه و آله نازل شده بود «20»: يكى جنگ با ناكثين و قاسطين و مارقين كه دوستم پيامبر صلى اللَّه عليه و آله مرا به جنگ با آنان وصيّت كرده و بر سر آن با من پيمان بسته بود، و ديگر تزويج امامه دختر زينب كه فاطمه به من وصيّت كرده بود.
عكس العمل شهادت حضرت زهرا عليها السّلام بين مردم
ابن عبّاس مىگويد: حضرت زهرا عليها السّلام همان روز «21» از دنيا رفت. صداى گريه زن و مرد
__________________________________________________
(19) كلمه «بقيت» يا «لبثت» كه در اينجا به كار رفته دو احتمال دارد: 1- حضرت چهل روز بعد از پدر بزرگوار زنده ماند. 2- حضرت تا چهل روز- در عين مريضى- حالش بهتر بود و بعد از آن شدّت يافت.
(20) «ب» و «د»: دو مسأله كه بر ترك آن دو راهى نداشتم مگر آنكه بر آنچه بر محمّد صلى اللَّه عليه و آله نازل شده كافر شوم.
(21) منظور از «همان روز» يا روز چهلم است، و يا همان روزى كه حضرت وصيّت فرمود.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 569
مدينه را به لرزه در آورد، و مردم مانند روزى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از دنيا رفته بود متحيّر ماندند.
ابو بكر و عمر هم بعنوان تسليت به امير المؤمنين عليه السّلام آمدند و گفتند: «اى ابو الحسن، براى نماز بر دختر پيامبر بر ما سبقت مگير».
نماز و تدفين مخفيانه حضرت زهرا عليها السّلام
شب كه شد على عليه السّلام عبّاس و فضل و مقداد و سلمان و ابو ذر و عمّار را صدا زد.
عبّاس جلو رفت و بر آن حضرت نماز خواند «22» و او را دفن كردند.
صبح كه مردم برخاستند ابو بكر و عمر به همراهى آنان آمدند و قصد داشتند بر حضرت زهرا عليها السّلام نماز بخوانند. مقداد گفت: ديشب حضرت فاطمه عليها السّلام را دفن كرديم! عمر رو به ابو بكر كرد و گفت: به تو نگفتم، آنها زود اين كار را مىكنند؟! عبّاس گفت: آن حضرت وصيّت كرده بود شما دو نفر بر او نماز نخوانيد.
قصد عمر براى نبش قبر حضرت زهرا عليها السّلام و عكس العمل امير المؤمنين عليه السّلام
عمر گفت: بخدا قسم اى بنى هاشم، شما حسد قديمىتان را نسبت به ما هرگز ترك نمىكنيد. اين كينههايى كه در سينههاى شماست هرگز از بين نمىرود «23». بخدا قسم قصد كردهام قبر او را نبش كنم و بر او نماز بخوانم! امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: بخدا قسم اى پسر صُهاك، اگر چنين قصدى نمايى دستت را بسويت بر مىگردانم، بخدا قسم اگر شمشيرم را بيرون كشم آن را غلاف نخواهم كرد مگر با گرفتن جان تو! (اگر مىتوانى) قصدت را عملى كن. در اينجا عمر شكست خورد و سكوت كرد و دانست كه على عليه السّلام هر گاه قسم ياد كند آن را عملى مىكند.
سپس على عليه السّلام فرمود: اى عمر، تو همان كسى نيستى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قصد كشتن تو را
__________________________________________________
(22) اين صورت ظاهرى قضيّه است، و طبق احاديث خود امير المؤمنين عليه السّلام قبلا بر بدن حضرت نماز خوانده بود. بحار: ج 43 ص 188 و 193 و 215 مراجعه شود.
(23) «ب» و «د»: آيا وقت آن نشده است كه اين كينههايى كه در دل شماست از بين برود؟!
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 570
نمود و سراغ من فرستاد. من در حالى كه شمشير به كمرم بسته بودم آمدم و به سويت حمله كردم تا تو را بكشم، ولى خداوند عز و جل آيه نازل كرد كه: فَلا تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّما نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا «24»، يعنى: «نسبت به آنان عجله مكن كه برايشان آماده كردهايم».
لذا ابو بكر و عمر و مردم برگشتند.
5 نقشه قتل امير المؤمنين عليه السّلام
توطئه ابو بكر و عمر و خالد براى قتل امير المؤمنين عليه السّلام
ابن عبّاس مىگويد: آنان در بين خود نقشه كشيدند و مذاكره كردند و گفتند:
«تا اين مرد زنده است هيچ كار ما به درستى انجام نخواهد شد»! ابو بكر گفت: براى قتل او چه كسى مناسب است؟ عمر گفت: خالد بن وليد! سراغ خالد فرستادند و گفتند: اى خالد، نظرت در باره كارى كه مىخواهيم بر عهده تو بگذاريم چيست؟ خالد گفت: هر چه مىخواهيد بر عهدهام بگذاريد. بخدا قسم اگر قتل پسر ابو طالب را بر عهدهام قرار دهيد انجام مىدهم. گفتند: بخدا قسم، تصميمى غير از اين نداريم. گفت: من براى اين كار حاضرم.
ابو بكر گفت: وقتى به نماز صبح ايستاديم تو كنار على بايست در حالى كه شمشير همراهت باشد، و وقتى سلام نماز را دادم گردن او را بزن! گفت: باشد. و با اين تصميم از يك ديگر جدا شدند.
پشيمانى ابو بكر هنگام اجراى نقشه قتل
ابو بكر در باره دستورى كه براى قتل على عليه السّلام داده بود به فكر فرو رفت و تشخيص
__________________________________________________
(24) سوره مريم: آيه 84.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 571
داد كه اگر چنين كارى انجام دهد جنگى شديد و فتنهاى طولانى بپا خواهد شد. لذا از دستورى كه به خالد داده بود پشيمان شد و آن شب تا صبح خوابش نبرد. سپس به مسجد آمد در حالى كه صفهاى نماز بر پا بود. جلو رفت و براى مردم نماز خواند و در همان حال به فكر رفته بود و نمىدانست چه مىگويد.
خالد بن وليد در حالى كه شمشير به كمر بسته بود آمد و كنار امير المؤمنين عليه السّلام ايستاد، و آن حضرت متوجه قضيّه شده بود «25».
همين كه ابو بكر تشهّد نماز را تمام كرد قبل از آنكه سلام دهد فرياد زد: «اى خالد، آنچه به تو دستور دادم انجام مده، كه اگر انجام دهى تو را به قتل مىرسانم» و سپس از راست و چپ سلام نمازش را داد «26».
عكس العمل امير المؤمنين عليه السّلام در توطئه قتل
امير المؤمنين عليه السّلام از جا حركت كرد و گريبان خالد را گرفت و شمشير را از دستش بيرون آورد. سپس او را بر زمين زد و روى سينهاش نشست و شمشيرش را گرفت تا او را بكشد.
اهل مسجد جمع شدند تا خالد را خلاص كنند ولى نتوانستند. عباس گفت: او را بحقّ قبر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله قسم دهيد كه دست بردارد. آن حضرت را به قبر رسول اللَّه صلى اللَّه عليه و آله قسم دادند و حضرت او را رها كرد. او هم برخاست و به منزلش رفت.
عكس العمل اصحاب امير المؤمنين عليه السّلام در توطئه قتل حضرت
زبير و عباس و ابو ذر «27» و مقداد و بنى هاشم آمدند و شمشيرها بركشيدند و گفتند:
__________________________________________________
(25) «ب»: على عليه السّلام مطلب را زير نظر داشت.
(26) از راست و چپ سلام داد، طرز سلام دادن عامه در نماز است كه در آخر نماز يك بار به سمت راست توجه كرده سلام نماز را مىگويند و يك بار به سمت چپ توجه كرده سلام مىگويند.
(27) در «ب» و «د»: سلمان بجاى ابو ذر آمده است.
أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 572
«بخدا قسم دست از كارهايتان بر نمىداريد تا سخن بگويد و عمل كند» «28».
در اينجا در بين مردم اختلاف افتاد و در هم پيچيدند و اضطرابى ايجاد شد.
عكس العمل زنان بنى هاشم در توطئه قتل امير المؤمنين عليه السّلام
زنان بنى هاشم بيرون آمدند و فرياد زدند و گفتند: اى دشمنان خدا، چه زود دشمنى با پيامبر و اهل بيتش را ظاهر ساختيد. دير زمانى بود كه چنين تصميمى را در باره پيامبر صلى اللَّه عليه و آله داشتيد ولى نتوانستيد.
ديروز دختر او را كشتيد، و امروز مىخواهيد برادرش و پسر عمويش و وصيّش و پدر فرزندانش را بقتل برسانيد؟ بخداى كعبه قسم، دروغ گفتهايد، شما به قتل او دست نخواهيد يافت.
و طورى شد كه مردم ترسيدند فتنه عظيمى بپا شود.
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 8 قديم ص 56.
2. بحار: ج 43 ص 197 ح 29.
3. بحار: ج 81 ص 256 ح 18.
4. عوالم، جلد حضرت زهرا عليها السّلام: ص 220 ح 1.
روايت با سند به سليم:
1. كتاب بهار تأليف حسين بن سعيد اهوازى، بنقل ابن طاوس در اليقين: باب 115.
روايت از غير سليم:
1. احتجاج طبرسى: ج 2 ص 119.
__________________________________________________
(28) «ب» و «د»: تا سخن بگوئيم و عمل كنيم.