loading...
بزرگترین مرکز نشر احادیث اسلامی اهل بیت در اینترنت به فارسی
یونس بازدید : 21 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
خطبه امير المؤمنين عليه السّلام در صفين در توصيف مرد جنگ، اصحاب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در ميدانهاى جنگ، اظهار شجاعتهاى عمر در ايام صلح، اخبار امير المؤمنين عليه السّلام از عاقبت اصحابش، چرا بايد ابو بكر و عمر و عثمان خليفه شوند؟ سوابق فرار و ترس عمر در جنگها، سند بت‏پرستى ابو بكر و عمر، ظلم ابو بكر و عمر در استدلال با حق امير المؤمنين عليه السّلام، كوتاهى امت در لعنت گمراه‏كنندگان، مانع امير المؤمنين عليه السّلام از افشاى حقايق، گرفتارى امير المؤمنين عليه السّلام با مردم.
احتجاجات امير المؤمنين عليه السّلام در مورد ابو بكر و عمر و عثمان‏
یونس بازدید : 41 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
بدعتهاى ابو بكر و عمر: غرامت گرفتن عمر از كارگزاران، تعجب امير المؤمنين عليه السّلام از بدعت پسندى مردم، انتقال مقام ابراهيم عليه السّلام به محل آن در جاهليّت، تغيير پيمانه صاع و مدّ پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، غصب فدك، نقشه قتل امير المؤمنين عليه السّلام، حبس خمس، آزاد كردن كنيزان صاحب فرزند، قضاوت باطل در مورد نصر و جعده و ابن وبره، بدعت در باره طلاق، حذف «حىّ على خير العمل» از اذان، بدعت در حكم همسر مفقود، بدعتهاى عمر در باره عجم، بدعت در حكم سرقت، پشتوانه دروغين بدعتهاى عمر، بدعت در آزاد كردن كنيزان يمن.
2. اعتراضات و اهانتهاى ابو بكر و عمر به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله: بازگشت ابو بكر و عمر از لشكر اسامه، منع عمر از نوشتن كتف، اهانت عمر به صفيّه در مورد شفاعت، مخالفت ابو بكر و عمر در قتل رئيس خوارج، مخالفت ابو بكر و عمر در ابلاغ پيام، بديها و مخالفتهاى ابو بكر و عمر بيش از حد شمارش، اهانت عمر به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و عكس العمل آن حضرت، ابتداى خلقت نورى اهل بيت عليهم السّلام، نسب پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، سؤال مردم از انساب و عاقبت خود، اعتراف عمر به اهانت خود نسبت به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، اعتراض عمر به آن حضرت صلى اللَّه عليه و آله در مورد زكات عبّاس، اعتراض عمر به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در نماز بر جنازه منافق، اعتراض عمر به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در صلح حديبيّه، اعتراض و انكار عمر در غدير خم، اعتراض و استهزاء عمر در بيمارى امير المؤمنين عليه السّلام.
3. سوابق سوء ابو بكر و عمر و عثمان در مسأله خلافت: اتمام حجت با سلام بعنوان «امير المؤمنين»، انتخاب يا انتصاب يا شورى، ابو بكر و عمر بدتر از عثمان.
یونس بازدید : 33 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
13 بيت المال در زمان عمر:
نامه ابو المختار به عمر در باره تضييع بيت المال، اعتراض ابن غلّاب به ابو المختار، عمر نصف اموال كارمندانش را مصادره كرد، علت استثناى قنفذ از پرداخت غرامت.
بيت المال در زمان عمر
نامه ابو المختار به عمر در باره تضييع بيت المال‏
ابان مى‏گويد: سليم گفت: ابو المختار بن ابى الصعق اين اشعار را براى عمر بن خطاب نوشت:
الا أبلغ امير المؤمنين رسالة* فأنت امين اللَّه في المال و الأمر و انت امين اللَّه فينا و من يكن* امينا لربّ النّاس يسلم له صدرى فلا تدعن اهل الرّساتيق و القرى* يخونون مال اللَّه في الأدم الحمر و ارسل الى النّعمان و ابن معقل* و ارسل الى حزم و ارسل الى بشر و ارسل الى الحجّاج و اعلم حسابه* و ذاك الّذى في السّوق مولى بنى بدر و لا تنسينّ التّابعين كليهما* و صهر بنى غزوان في القوم ذا وفر و ما عاصم فيها بصفر عيابه* و لا ابن غلّاب من رماة بنى نصر و استلّ ذاك المال دون ابن محرز* و قد كان منه في الرّساتيق ذا وفر فارسل اليهم يصدقوك و يخبروا* احاديث هذا المال من كان ذا فكر و قاسمهم اهلى فداؤك انّهم* سيرضون ان قاسمتهم منك بالشّطر و لا تدعونّى للشّهادة انّنى* اغيب و لكنّى ارى عجب الدّهر ارى الخيل كالجدران و البيض كالدّمى* و خطّيّة في عدّة النّمل و القطر و من ريطة مطويّة في قرابها* و من طىّ ابراد مضاعفة صفر اذ التّاجر الدارى جاء بفأرة* من المسك راحت في مفارقهم تجرى ننوب اذا نابوا و نغزو اذا غزوا* فإنّ لهم مالا و ليس لنا وفر
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 328
يعنى «1»:
بدانيد كه پيامى را به امير المؤمنين (عمر) ابلاغ مى‏كنم:
 «تو امين خدا در مال و در كارها هستى، و تو امين خدا در ميان مائى، و هر كس امين خداى مردم باشد سينه‏ام در مقابل او تسليم است.
اهل روستاها و قصبات را نگذار كه مال خدا را با مصرف در خورشهاى سرخ رنگ «2» مورد خيانت قرار دهند.
سراغ نعمان و ابن معقل و حزم و بشر بفرست. و نيز سراغ حجاج بفرست و حساب او را بدان. او همان كسى است كه در بازار غلام طايفه بنى بدر بود. دو نفر تابعين را فراموش مكن و داماد طايفه بنى غزوان هم در بين آنها صاحب ثروت است. عاصم نيز در ميان آنان زنبيلش خالى نيست و همچنين ابن غلّاب كه از تيراندازان طايفه بنى نصر است.
آن مال از دست ابن محرز «3» گرفته شد در حالى كه او در روستاها اموال زيادى داشت.
سراغ اينان بفرست كه سخن راست را برايت بگويند و خبرهاى اين مال را به كسانى كه صاحب فكر هستند خبر دهند. اى خاندانم فدايت! آن اموال را با آنان قسمت كن كه اگر تقسيم كنى به نصف آن راضى مى‏شوند. ولى مرا براى شهادت فرا مخوان كه من پنهان شده عجائب روزگار را تماشا خواهم كرد.
در اموال آنان اسبها را چون ديوار، و كلاه خودها را مانند تصاوير سرخ گونه و نيزه‏هاى خطّى به تعداد مورچه‏ها و قطره‏هاى باران، و لباسهاى نرم پيچيده در صندوقها و لباسهاى خط دار زردرنگ بسيار كه پيچيده شده مى‏بينم.
هنگامى كه تاجر عطر فروش نافه‏اى از مشك بياورد در جاده‏هاى آنان به راه مى‏افتد. وقتى نوبت به آنان مى‏رسد به ما هم مى‏رسد و وقتى آنان جنگ مى‏كنند ما هم جنگ مى‏كنيم، در حالى كه آنان اموالى دارند ولى ما اموال زيادى نداريم.
__________________________________________________
 (1) بايد توجه داشت كه اين اشعار را يكى از دوستان عمر به عنوان دلسوزى براى او نوشته و لذا القابى كه در اينجا براى عمر آمده از زبان او عينا ترجمه مى‏شود. نكته ديگر اينكه قطعه‏هايى از اين اشعار اشاره به جريان خاصى است كه در ذهن گوينده و مخاطب معلوم بوده و منظور از آن براى ما روشن نيست.
 (2) «ب»: در خورشها و شراب.
 (3) ابن محرز، در كتاب فتوح بلاذرى بنام «ابن محرش» آمده است.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 329
اعتراض ابن غلاب به ابو المختار
ابن غلاب مصرى «4» هم اين اشعار را گفت:
الا ابلغ ابا المختار انّى اتيته* و لم أك ذا قربى لديه و لا صهر و ما كان عندى من تراث ورثته* و لا صدقات من سبى و لا غدر و لكن دراك الرّكض في كلّ غارة* و صبرى اذا ما الموت كان ورا السّمر بسابغة يغشى اللّبان فضولها* اكفكفها عنّى بابيض ذى وفر يعنى:
 «به ابو المختار خبر مى‏دهم كه من نزد او آمدم در حالى كه نه با او فاميل بودم و نه رابطه دامادى داشتم. ميراثى كه به ارث برده باشم و صدقاتى كه از اسير كردن و غدر و حيله بدست آورده باشم نداشتم. اين اموال را با دويدن‏هاى متصل در هر غارتى و صبر در آن هنگام كه مرگ پشت سر نيزه‏ها بود بدست آورده‏ام كه با زره كامل بلندى كه دانه‏هاى آن سينه را مى‏پوشاند و با شمشيرى بلند آن را از خود دفع مى‏كردم.
عمر نصف اموال كارمندانش را مصادره كرد
سليم مى‏گويد: عمر بن خطاب در آن سال از همه عمّالش نصف اموالشان را بخاطر شعر ابو المختار بعنوان غرامت گرفت، ولى از قنفذ عدوى هيچ نگرفت در حالى كه او هم از عمّالش بود، و آنچه از او گرفته شده بود كه بيست هزار درهم بود به او بازگردانيد و حتّى يك دهم و نصف يك دهم هم از او نگرفت.
از جمله عمالش كه مورد غرامت قرار گرفتند ابو هريره بود كه والى بحرين بود.
__________________________________________________
 (4) ابن غلاب كه نامش خالد بن حرث بود مسئول بيت المال در اصفهان بود و نامش در اشعار ابو المختار آمده است.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 330
اموال او را شمرد كه به بيست و چهار هزار رسيد و دوازده هزار آن را به عنوان غرامت از او گرفت «5».
علت استثناى قنفذ از پرداخت غرامت‏
ابان مى‏گويد: سليم گفت: على عليه السّلام را ملاقات كردم و در باره اين كار عمر از آن حضرت سؤال كردم. فرمود: هيچ ميدانى چرا نسبت به قنفذ خوددارى كرده و از او هيچ غرامت نگرفته است؟ عرض كردم: نه. فرمود: زيرا او بود كه فاطمه را با تازيانه زد آن هنگام كه آمده بود بين من و آنها فاصله شود. فاطمه عليها السّلام هم از دنيا رفت در حالى كه اثر تازيانه در بازويش مانند بازوبند باقى مانده بود.
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 8 قديم ص 223.
روايت از غير سليم:
1. فتوح البلدان بلاذرى: ص 90 و 226 و 392.
__________________________________________________
 (5) در الغدير: ج 6 ص 277- 271 به نقل از فتوح البلدان بلاذرى نام عده‏اى از عمال عمر كه مورد غرامت قرار گرفتند و نصف اموالشان را گرفت را ذكر كرده كه ذيلا ذكر مى‏شود:
ابو بكره ثقفى، نافع ثقفى، حجاج بن عتيك ثقفى عامل فرات، جزء بن معاويه عامل سرّق، بشر بن محتفز عامل جندى شاپور، ابن غلاب مسئول بيت المال اصفهان، عاصم سلمى عامل مناذر، سمرة بن جندب مسئول بازار اهواز، نعمان بن عدى عامل منطقه دجله، مجاشع داماد بنى غزوان مسئول صدقات بصره، شبل بجلى مسئول غنيمتها، ابو مريم بن محرش عامل رامهرمز، سعد بن ابى وقاص عامل كوفه، ابو موسى اشعرى عامل بصره، عمرو عاص عامل مصر، عتبه بن ابى سفيان عامل طائف، ابو هريره عامل بحرين.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 331
یونس بازدید : 21 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
 خطبه امير المؤمنين عليه السّلام در سال آخر عمر مبارك:
شكايت امير المؤمنين عليه السّلام از ياران خود، دنياگرائى و بى‏توجهى به آخرت، خستگى از جنگ و بى‏نظمى، چرا امير المؤمنين عليه السّلام مانند عثمان سكوت نكرد؟ جزاى كسى كه به دشمن خود تمكين كند! «سامره» قائلين به «لا قتال»، چرا امير المؤمنين عليه السّلام در مقابل ابو بكر و عمر شمشير نكشيد؟ اقدام امير المؤمنين عليه السّلام براى جنگ با ابو بكر و عمر، فرق سكوت امير المؤمنين عليه السّلام با سكوت عثمان، عثمان مقصر در قتل خود، سوابق جنگ و صلح امير المؤمنين عليه السّلام، شيعه و ناصبى و مستضعف، تأثير اين خطبه در قلوب مردم، شهادت امير المؤمنين عليه السّلام.
خطبه امير المؤمنين عليه السّلام در سال آخر عمر مبارك‏
شكايت امير المؤمنين عليه السّلام از ياران خود
ابان از سليم نقل مى‏كند كه گفت: در اطراف امير المؤمنين عليه السّلام نشسته بوديم و گروهى از اصحاب نزد آن حضرت بودند. يك نفر عرض كرد: يا امير المؤمنين، چه خوب است مردم را براى رفتن به جنگ ترغيب فرمائى.
دنياگرائى مردم و بى‏توجهى به آخرت‏
حضرت برخاست و خطبه‏اى ايراد كرد و طىّ آن فرمود: من شما را براى رفتن به جنگ ترغيب نمودم «1» ولى شما نرفتيد، و خيرخواهى شما را نمودم ولى شما نپذيرفتيد، و
یونس بازدید : 21 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)

ابان از سليم نقل مى‏كند كه گفت: در زمان حكومت عثمان، در مسجد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله على عليه السّلام را با جماعتى ديدم كه با يك ديگر گفتگو مى‏كردند و فقه و علم را مذاكره مى‏كردند.
از طرفى قريش و فضيلت و سوابق و هجرت ايشان را يادآور شدند، فضائلى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره ايشان فرموده بود مثل كلام حضرت كه «امامان از قريش هستند» و «مردم دنباله رو قريش هستند»، و «قريش امامان عرب هستند»، و «به قريش ناسزا نگوئيد»، و «هر قريشى قوّت دو مرد از ديگران را دارد»، و «خدا مبغوض بدارد هر كس قريش را مبغوض بدارد»، و «هر كس خوارى قريش را اراده كند خدا او را خوار كند».
از طرف ديگر انصار و فضيلت و سوابق و يارى ايشان را ياد كردند و آنچه خداوند در قرآن بر ايشان ثنا گفته و فضائلى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در باره ايشان فرموده است «1».
همچنين آنچه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله بر سر جنازه سعد بن معاذ «2» و حنظلة بن راهب غسيل‏

یونس بازدید : 17 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
1. علت عدم توافق روايات شيعه با روايات مخالفين: سؤال سليم در باره اختلاف احاديث، دروغ بستن به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله، انواع چهارگانه راويان حديث، سخن پيامبر صلى اللَّه عليه و آله همچون قرآن شامل عام و خاص و ...، رابطه امير المؤمنين عليه السّلام با پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در علم، يازده امام شريكهاى امير المؤمنين عليه السّلام، نام دوازده امام عليهم السّلام.
2. تأييد سليم در نقل اين حديث توسط ائمه عليهم السّلام: تأييد امام حسن و امام حسين عليهما السّلام، تأييد امام زين العابدين و امام باقر عليهما السّلام در زمان حيات سليم، تأييد امام زين العابدين عليه السّلام بعد از وفات سليم، تأييد امام باقر عليه السّلام بعد از وفات سليم، تأييد امام صادق عليه السّلام.
3. عهدشكنى‏هاى امّت نسبت به اهل بيت عليهم السّلام: سقيفه براى ابو بكر و عمر، شورى براى عثمان، جنگهاى جمل و صفين و نهروان، بيعت‏شكنى با امام حسن و امام حسين عليهما السّلام مظلوميت شيعيان در زمان زياد و ابن زياد و حجاج.
4. تاريخچه‏اى از جعل و تحريف احاديث: نگاهى به جعل احاديث، نمونه‏هايى از احاديث جعلى، بيان چگونگى جعل و تحريف.
1 علت عدم توافق روايات شيعه با روايات مخالفين‏
سؤال سليم در باره اختلاف احاديث‏
ابان از سليم نقل مى‏كند كه گفت: به على عليه السّلام عرض كردم «1»: يا امير المؤمنين من از سلمان و مقداد و ابو ذر مطالبى در تفسير قرآن و روايت از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيدم «2»، سپس از شما
یونس بازدید : 20 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
ابان بن ابى عيّاش از سليم نقل مى‏كند كه مردى خدمت امير المؤمنين عليه السّلام آمد و در باره اسلام «1» سؤال كرد. حضرت فرمود:
خداوند تبارك و تعالى اسلام را تشريع و قانون‏گذارى كرد، و قوانين آن را براى كسى كه به آن داخل شود آسان قرار داد، و پايه‏هاى آن را براى كسى كه به جنگ آن برخيزد مستحكم نمود.
خداوند اسلام را عزّت قرار داد براى كسى كه دوستدارش باشد، صلح و سلامتى براى كسى كه داخل آن شود، پيشواى كسى كه به آن اقتدا كند، زينت براى كسى كه خود را به آن بيارايد، ذخيره براى كسى كه آن را دين خود قرار دهد، دستاويز براى كسى كه خود را به آن محكم كند، ريسمان براى كسى كه به آن چنگ زند، دليلى محكم براى كسى كه آن را بياموزد، نور براى كسى كه آن را وسيله روشنى خود قرار دهد، شاهد براى كسى كه بوسيله آن به مخاصمه دشمن رود، باعث غلبه براى كسى با آن به محاكمه رود، علم براى كسى كه آن را در قلب خود جاى دهد، حديث براى كسى كه آن را روايت كند، حكم براى كسى كه به آن قضاوت كند، مايه حلم براى كسى كه آن را مورد تجربه و آزمايش قرار دهد، و شفاء و تعقّل براى كسى كه تدبّر و تفكّر نمايد، فهم براى كسى كه زيركى كند، يقين براى كسى كه فكر كند، بصيرت براى كسى كه قصد آن را كرده باشد، نشانه براى كسى كه آن را نشان خود قرار دهد، مايه عبرت براى كسى كه مى‏خواهد پند بگيرد.
__________________________________________________
 (1) در اين حديث نكات دقيقى در باره «اسلام» آمده كه احتياج به تفسير دارد. بنا بر اين سنگينى الفاظ ترجمه بخاطر پيچيدگى مطلب است. در مورد شرح اين حديث به بحار: ج 68 ص 365- 352 مراجعه شود.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 265
خداوند اسلام را نجات قرار داده براى كسى كه راست بگويد، و دوستى براى كسى كه در پى اصلاح باشد، و تقرب براى كسى كه نزديك شود، و اعتماد براى كسى كه توكل كند، و اميد «2» براى كسى كه كارش را (به خدا) بسپارد، و سابقه براى كسى كه احسان كند، و خير براى كسى كه پيشى بگيرد، و سپر براى كسى كه صبر كند، و لباس براى كسى كه تقوى پيشه كند، و پناه و كمك براى كسى كه هدايت يافته، و پناهگاه «3» براى كسى كه امن مى‏طلبد، باعث اطمينان براى كسى كه تسليم باشد، و باعث خوشى براى راستگويان، و موعظه براى متّقين و نجات براى رستگاران قرار داده است.
خصوصيات و ثمرات اسلام‏
اين است حق، كه راه آن هدايت و صفت آن خوبى و اثر نيك آن مجد و بندگى «4» است.
راه آن روشن، منار آن نور دهنده، چراغ آن پر نور، نهايت آن بلند مرتبه، ميدان آن كم و دربرگيرنده سوارى‏هاى مسابقه است. مورد مسابقه‏اش قابل توجه، و عذاب آن دردناك و نعمت آن قديم است. آمادگى آن قديم و سواران آن بزرگوارند «5».
ايمان راه آن، و اعمال نيك محلّ نور آن، و فقه و فهم چراغهاى آن، و مرگ نهايت آن، دنيا ميدان آن، و قيامت سوارى آن و بهشت مورد مسابقه آن، و آتش عذاب آن و تقوى آمادگى آن، و محسنين سواران آن هستند.
نتايج ايمان‏
با ايمان بر كارهاى صالح دلالت مى‏شود، و با اعمال صالح فقه و فهم آباد مى‏شود، و با فقه و فهم از مرگ ترسيده مى‏شود، و با مرگ دنيا خاتمه مى‏يابد، و با دنيا به قيامت‏
__________________________________________________
 (2) «ب»: آسايش و راحتى.
 (3) «ب» و «د»: ستر و پوشش.
 (4) «ب»: جدّيت.
 (5) در اينجا حضرت اسلام را مسابقه در ميدانى فرض نموده و تشبيه فرموده و سپس وجه تشبيه را توضيح داده‏اند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 266
عبور داده مى‏شود، و با قيامت بهشت نزديك مى‏شود، و بهشت حسرت اهل آتش است، و آتش موعظه متّقين است، و تقوى اصل ايمان است.
و اين است اسلام!
روايت از غير سليم:
1. كافى: ج 2 ص 49.
2. نهج البلاغه: خطبه 104.
3. تحف العقول: ص 109.
4. امالى شيخ مفيد: ص 62 مجلس 33.
5. امالى شيخ طوسى: ج 1 ص 35.
                       
یونس بازدید : 35 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)

8- 1. معناى اسلام و ايمان. 2. پايه‏هاى ايمان: يقين، صبر، عدل، جهاد. كمترين درجه ايمان و كفر و گمراهى، دوازده امام عليهم السّلام حجّتهاى الهى.
1 معناى اسلام و ايمان‏
 «1» ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس نقل مى‏كند كه گفت: از على بن ابى طالب عليه السّلام شنيدم در حالى كه مردى از آن حضرت در باره ايمان سؤال كرد و گفت: يا امير المؤمنين، مرا از ايمان خبر ده بطورى كه از غير تو و بعد از تو از كسى در اين باره سؤال نكنم.
امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: مردى خدمت پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و مثل همين كه از من پرسيدى از آن حضرت سؤال كرد و مثل سخن ترا گفت. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله با آن مرد مشغول صحبت شد و به او فرمود: بنشين. آن مرد عرض كرد: ايمان آوردم.
سپس على عليه السّلام رو به آن مرد كرد و فرمود: هيچ مى‏دانى كه جبرئيل به صورت انسانى نزد پيامبر صلى اللَّه عليه و آله آمد و عرض كرد: اسلام چيست؟ فرمود: «شهادت به اينكه خدائى جز اللَّه نيست و اينكه محمد پيامبر خدا است و بپا داشتن نماز و دادن زكات و حج خانه خدا و روزه ماه رمضان و غسل جنابت». عرض كرد: ايمان چيست؟ فرمود: به خدا و ملائكه‏اش و كتابهايش و پيامبرانش و به زندگى بعد از مرگ و به همه مقدّرات- خير و شرّ آن و شيرين و تلخ آن- ايمان بياورى «2».
__________________________________________________
 (1) در اين حديث در باره ايمان و اسلام نكات ظريفى ذكر شده كه احتياج به تفسير و توضيح دارد. در مواردى كه مفاهيم پيچيده است به بحار: ج 68 ص 356 مراجعه شود.
 (2) «به مقدرات ايمان بياورى» يعنى: همه را از جانب خداوند بدانى.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 259
وقتى آن مرد برخاست پيامبر صلى اللَّه عليه و آله فرمود: اين جبرئيل بود، آمده بود تا دينتان را به شما بياموزد. و چنين بود كه هر گاه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به او مطلبى مى‏فرمود او مى‏گفت: «درست مى‏گويى». پرسيد: روز قيامت چه زمانى است؟ فرمود: سؤال‏شونده از سئوال‏كننده (در اين باره) عالم‏تر نيست. گفت: راست گفتى.
2 پايه‏هاى ايمان‏
امير المؤمنين عليه السّلام بعد آنكه از كلمه «راست گفتى» جبرئيل فراغت يافت چنين فرمود:
بدانيد كه ايمان بر چهار پايه بنا شده است: يقين و صبر و عدل و جهاد.
يقين‏
يقين بر چهار شعبه است: شوق و ترس و زهد و انتظار «3».
هر كس مشتاق بهشت باشد شهوات را از ياد مى‏برد، و هر كس از آتش بترسد از محرّمات پرهيز مى‏كند، و هر كس نسبت به دنيا زهد و بى‏اعتنايى كند مصيبتها بر او آسان مى‏شود «4»، و هر كس به انتظار مرگ باشد در خيرات مى‏شتابد.
صبر
صبر بر چهار شعبه است: بصيرت در فهم و درك «5»، تأويل و تبيين حكمت، شناخت عبرتها «6»، سنن پيشينيان.
__________________________________________________
 (3) هر يك از شعبه‏ها در جمله‏هاى بعد توضيح داده مى‏شود.
 (4) «ب»: مصيبتها را آسان مى‏شمارد.
 (5) «ب»: نظر با حجّت.
 (6) «د»: نصيحت گرفتن از عبرتها.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 260
هر كس در فهم و درك بصيرت داشته باشد در حكمت جستجو و تبيين مى‏كند، و هر كس در حكمت تبيين كند عبرتها را مى‏شناسد، و هر كس عبرت را بشناسد حكمت را تأويل و تفسير مى‏كند، و هر كس حكمت را تفسير كند عبرت را مى‏بيند، و هر كس عبرت را ببيند گويا همراه پيشينيان بوده است.
عدل‏
عدل بر چهار شعبه است: پيچيده‏هاى فهم، و پوشش علم و شكوفه حكمتها و باغ حلم.
هر كس بفهمد جمله‏هاى علم را تفسير مى‏كند، و هر كس علم داشته باشد شرايع حكمت بر او عرضه مى‏شود، و هر كس بردبارى كند در كارش افراط نمى‏كند و بوسيله آن در بين مردم ستوده زندگى مى‏كند.
جهاد
جهاد بر چهار شعبه است: امر به معروف و نهى از منكر، و راستگوئى در جاهاى مختلف، و غضب بخاطر خداوند، و بغض و عداوت با فاسقين.
هر كس امر به معروف كند كمر مؤمن را محكم مى‏كند، و هر كس نهى از منكر كند بينى فاسق را «7» به خاك مى‏مالد، و هر كس در جاهاى مختلف راست بگويد وظيفه‏اى كه بر عهده‏اش بوده انجام داده است، و هر كس با فاسقين عداوت داشته باشد و بخاطر خداوند غضب كند خداوند بخاطر او غضب مى‏نمايد «8».
و اين است ايمان و پايه‏ها و شعبه‏هاى آن.
__________________________________________________
 (7) «ب»: منافقين را.
 (8) «د»: هر كس با فاسقين عداوت داشته باشد براى خدا غضب مى‏كند و هر كس براى خدا غضب كند خدا براى او غضب مى‏كند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 261
كمترين درجه ايمان و كفر و گمراهى‏
آن مرد گفت «9»: يا امير المؤمنين، كمترين چيزى كه شخص با آن مؤمن مى‏شود، و كمترين چيزى كه با آن كافر مى‏شود، و كمترين چيزى كه با آن گمراه مى‏شود چيست؟
حضرت فرمود: سؤال كردى جواب را بشنو:
كمترين چيزى كه شخص با آن مؤمن مى‏شود آن است كه خداوند خود را به او بشناساند، و او به پروردگارى و يگانگى خداوند اقرار نمايد، و پيامبرش را به او بشناساند و او به نبوّت و ابلاغ (رسالت او) اقرار نمايد، و حجّت خود در زمين و شاهد بر خلقش را به او بشناساند و او به اطاعتش اقرار كند «10».
عرض كرد: يا امير المؤمنين، اگر چه نسبت به همه چيز- غير آنچه توضيح دادى- جاهل باشد؟ فرمود: آرى، (فقط) هر گاه به او دستور داده شد اطاعت كند و هر گاه نهى شد بپذيرد.
كمترين چيزى كه شخص با آن كافر مى‏شود آن است «11» كه چيزى را بعنوان دين بپذيرد و گمان كند كه خداوند او را به آن امر كرده- از چيزهايى كه خداوند نهى كرده است- بعد آن را دين خود قرار دهد و بر اساس آن تبرّى و تولى داشته باشد و گمان كند خدايى را كه به او امر كرده مى‏پرستد.
كمترين چيزى كه شخص با آن گمراه مى‏شود آن است كه حجّت خدا در زمين و شاهد او بر خلقش را كه امر به اطاعت او نموده و ولايتش را واجب كرده نشناسد.
__________________________________________________
 (9) در كتاب كافى و معانى الاخبار، سليم مى‏گويد: من پرسيدم.
 (10) اين عبارت در كتاب كافى چنين است: ... خداوند تبارك و تعالى خود را به او بشناساند و او اقرار به اطاعتش نمايد، و پيامبرش را به او بشناساند و او اقرار به اطاعتش نمايد، و امام و حجت خود در زمين و شاهد بر خلقش را به او بشناساند و او اقرار به اطاعتش نمايد.
 (11) اين عبارت در كتاب كافى چنين است: كمترين چيزى كه بنده با آن كافر مى‏شود اين است كه كسى گمان كند چيزى را كه خدا از آن نهى فرموده، خدا به آن امر كرده است، و آن را دين خود قرار دهد و طبق آن پايه دوستى خود را قرار دهد، و گمان كند خدائى را كه به آن دستور داده را عبادت مى‏كند، در حالى كه شيطان را عبادت مى‏كند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 262
دوازده امام، حجتهاى الهى‏
 (آن مرد) عرض كرد: يا امير المؤمنين، آنان را برايم نام ببر. فرمود: كسانى كه خداوند ايشان را با خود و پيامبرش قرين نموده «12» و فرموده است: أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «13» يعنى: «از خدا و پيامبر و اولى الامرتان پيروى كنيد».
عرض كرد: برايم روشن نمائيد. فرمود: آنان كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله در آخرين خطبه‏اى كه خواند و همان روز از دنيا رفت چنين فرمود: «من در ميان شما دو چيز باقى گذاردم كه تا به آن دو تمسّك كرده‏ايد هرگز گمراه نخواهيد شد: كتاب خداوند و اهل بيتم. خداوند لطيف خبير با من عهد كرده است كه آن دو از يك ديگر جدا نمى‏شوند تا بر سر حوض كوثر بر من وارد شوند مانند اين دو- و حضرت به دو انگشت سبابه خود اشاره فرمودند- و نمى‏گويم مثل اين دو- و حضرت به انگشت سبابه و وسط اشاره كردند- زيرا يكى از اين دو جلوتر از ديگرى است «14». پس به اين دو تمسّك كنيد تا گمراه نشويد، و از آنان پيشى نگيريد كه هلاك مى‏شويد، و از آنان عقب نمانيد كه متفرّق مى‏شويد «15»، و به آنان چيزى ياد ندهيد كه از شما عالم‏ترند.
عرض كرد: يا امير المؤمنين، او را برايم نام ببر. فرمود: كسى كه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله او را در غدير خم نصب كرد و به آنان خبر داد كه او نسبت به آنان صاحب اختيارتر از خودشان است، و سپس به آنان دستور داد تا حاضران غائبان را آگاه نمايند.
عرض كرد: يا امير المؤمنين، آن شما هستيد؟ فرمود: من اوّل و افضل آنها هستم.
سپس پسرم حسن بعد از من نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است. سپس پسرم حسين بعد از او نسبت به مؤمنين صاحب اختيارتر از خودشان است. و سپس‏
__________________________________________________
 (12) «د»: كسانى كه خداوند اطاعت ايشان را با اطاعت خود و پيامبرش قرين قرار داده است.
 (13) سوره نساء: آيه 59.
 (14) يعنى حضرت دو انگشت سبابه از دو دست را كنار يك ديگر قرار دادند اشاره به اينكه قرآن و عترت اين گونه مساوى و قرين يك ديگرند، و بعد انگشت سبابه و وسط از يك دست را نشان دادند و اشاره كردند كه نسبت اهل بيت و قرآن مانند اين دو نيست كه يكى از ديگرى مهمتر يا مقدم‏تر باشد.
 (15) «ب»: كه از دين بر مى‏گرديد.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 263
جانشينان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله هستند تا بر سر حوض كوثر يكى پس از ديگرى به خدمت او وارد شوند.
آن مرد نزد على عليه السّلام رفت و سر حضرت را بوسيد و سپس عرض كرد: برايم روشن كردى و مشكلم را حل كردى و هر مشكلى در قلبم بود «16» از بين بردى.
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 68 ص 288، و ج 69 ص 16.
روايت با سند به سليم:
1. معانى الاخبار: ص 374 ح 45.
2. كافى: ج 2 ص 414.
روايت از غير سليم:
1. نهج البلاغه: ص 469 شماره 31 از كلمات حكمت.
2. كافى: ج 2 ص 50.
3. تحف العقول: ص 110.
4. خصال صدوق: باب 4 ح 74.
5. الغارات ثقفى: ص 142.
__________________________________________________
 (16) «د»: هر شكّى در دلم بود.
                       

یونس بازدید : 19 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
افتراق امت به هفتاد و سه گروه، تعيين فرقه ناجيه، امامان فرقه ناجيه، هفتاد و سه فرقه در روز قيامت، مستضعف دينى، اهل بهشت و اهل جهنم و اصحاب اعراف، مؤمن و كافر و مستضعف، فرق ايمان و اسلام، وظيفه جاهل به حق، اصحاب حساب و شفاعت، دعاى امير المؤمنين عليه السّلام براى سليم بن قيس.
افتراق امت به هفتاد و سه گروه‏
ابان مى‏گويد: سليم مى‏گفت: از على بن ابى طالب عليه السّلام شنيدم كه مى‏فرمود:
بزودى امّت به هفتاد و سه گروه متفرق خواهند شد، كه هفتاد و دو گروه در آتش و يك گروه در بهشت خواهند بود. سيزده گروه از هفتاد و سه گروه محبّت ما اهل بيت را ادّعا مى‏كنند، ولى يكى از آنها در بهشت و دوازده گروه در آتش‏اند.
تعيين فرقه ناجيه‏
گروه نجات يافته هدايت شده كه آرزوى (بهشت دارند) و مؤمن و تسليم و موافق و هدايت‏كننده‏اند، آنان كسانى‏اند كه به من ايمان آورده «1» و در مقابل امر من تسليم و مطيع من هستند «2». از دشمن من بيزارى جسته و مرا دوست مى‏دارند و دشمنم را مبغوض مى‏دارند. آنان كه به حق من و امامتم و واجب بودن اطاعتم از روى كتاب خدا و سنت پيامبرش معرفت دارند. در نتيجه (از عقيده خود) بر نمى‏گردند و شك نمى‏كنند، بخاطر آنكه خداوند قلبشان را از معرفت حق ما نورانى كرده «3» و فضيلتشان را به آنان فهمانده است، و به آنان الهام كرده و ناصيه «4» آنان را گرفته و در شيعيان ما داخل نموده است،
__________________________________________________
 (1) «ب»: به من اقتدا كرده‏اند.
 (2) «ب» و «د»: مطيع من‏اند و ولايت مرا دارند.
 (3) «ب»: بخاطر آنكه خداوند حق ما را در قلبهايشان نورانى نموده است.
 (4) ناصيه يعنى موى جلوى سر، و در اينجا كنايه از هدايت خداوند است كه راه راست را به ايشان نشان مى‏دهد.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 251
بطورى كه قلبهايشان اطمينان يافته و يقينى پيدا كرده كه شكى با آن مخلوط نمى‏شود.
امامان فرقه ناجيه‏
من و جانشينانم بعد از من تا روز قيامت هدايت‏كننده هدايت يافته‏ايم. كسانى كه خداوند آنان را در آيه‏هاى بسيارى از قرآن در كنار خود و پيامبرش قرار داده، و ما را پاك نموده و از گناهان معصوم داشته و ما را شاهدين بر خلقش و حجّت در زمينش و خزانه داران علمش و معادن حكمتش و تفسيركنندگان وحى خود قرار داده است. ما را با قرآن و قران را با ما قرار داده، كه نه ما از آن جدا مى‏شويم و نه آن از ما جدا مى‏شود تا در حوض كوثر بر پيامبر صلى اللَّه عليه و آله وارد شويم.
هفتاد و سه فرقه در روز قيامت‏
در بين هفتاد و سه فرقه فقط آن يك گروهند كه از آتش و از همه فتنه‏ها و گمراهى‏ها و شبهه‏ها نجات يافته هستند و آنها بحق اهل بهشتند. آنان هفتاد هزارند «5» كه بدون حساب داخل بهشت مى‏شوند.
همه آن هفتاد و دو گروه به غير حق متديّن شده‏اند و دين شيطان را يارى مى‏دهند، و (دستوراتشان را) از ابليس و دوستانش مى‏گيرند. آنان دشمن خداى تعالى و دشمن پيامبرش و دشمن مؤمنين‏اند و بدون حساب داخل آتش مى‏شوند، و از خدا و رسولش بيزارند «6». خدا و رسولش را فراموش كرده و به خدا شرك ورزيده و كافر شده‏اند و غير خدا را پرستيده‏اند، ولى خود هم نمى‏دانند و گمان مى‏كنند كار درستى مى‏كنند.
روز قيامت مى‏گويند. «بخدا قسم ما مشرك نبوديم، براى او قسم ياد مى‏كنند همان طور كه براى شما قسم مى‏خورند و گمان مى‏كنند بر پايه‏اى استوارند، بدانيد كه آنان دروغگويند» «7».
__________________________________________________
 (5) ظاهرا هفتاد هزار كنايه از كثرت اين عده است نه اينكه به همين تعداد معين باشند.
 (6) «د»: از خدا و رسولش بيزارند و خدا و رسولش هم از ايشان بيزارند. به خدا و رسولش ناسزا گفته‏اند و مشرك شده‏اند.
 (7) داخل گيومه مضمون آيه 23 از سوره انعام و آيه 18 از سوره مجادله است.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 252
مستضعفين دينى‏
سليم مى‏گويد: عرض كردم: يا امير المؤمنين، چه مى‏فرمائيد در باره كسى كه توقف كرده است. نه به شما اقتدا كرده و نه شما را دشمن داشته است؟ دشمنى شما را عقيده خود قرار نداده و تعصب هم ندارد. ولايت شما را ندارد و از دشمن شما هم بيزارى نمى‏جويد. او مى‏گويد: «نمى‏دانم» و راست مى‏گويد «8».
فرمود: اينان از هفتاد و سه گروه نيستند. پيامبر صلى اللَّه عليه و آله از هفتاد و سه فرقه، اعراض‏كنندگان از حق را كه پرچمى برافراشته و خود را مشهور كرده‏اند و به دين خود دعوت مى‏كنند قصد كرده است. يك فرقه از ايشان متديّن به دين الهى و هفتاد و دو فرقه متديّن به دين شيطان‏اند، كه با قبول گفته آنان ولايتشان را مى‏پذيرند و از آنان كه مخالفشان باشند بيزارى مى‏جويند.
امّا كسى كه خدا را به يگانگى قبول دارد و به پيامبر صلى اللَّه عليه و آله ايمان آورده ولى نسبت به ولايت ما و گمراهى دشمن ما شناخت ندارد و عداوتى هم در دل ندارد، و چيزى را حلال يا حرام نكرده است، و قبول كرده همه آنچه در بين اختلاف‏كنندگان امت اختلافى نيست كه خداوند به آنها امر كرده، و خوددارى نموده از آنچه بين اختلاف‏كنندگان امت در آن اختلافى نيست كه خدا به آن امر كرده يا از آن نهى نموده است. در نتيجه نه عداوتى در دل دارد «9»، و نه چيزى را حرام كرده يا حلال نموده است. او نمى‏داند و علم آنچه بر او مشكل شده به خدا واگذار نموده است «10»، چنين شخصى نجات يافته است.
اهل بهشت و اهل جهنم و اصحاب اعراف‏
اين طبقه بين مؤمنين و مشركين قرار دارند و قسمت اعظم مردم و اكثريت آنها هستند. اينها اصحاب حساب و ميزان و اعراف هستند و جهنّمى‏هايى هستند كه انبياء و
__________________________________________________
 (8) يعنى در اينكه مى‏گويد «نمى‏دانم و نمى‏توانم حق را تشخيص دهم» راست مى‏گويد.
 (9) «ب»: به ما ظلم نكرده است.
 (10) «ب»: هر گاه نداند مى‏گويد: «نمى‏دانم» و علم آنچه مشكل مى‏شود را به خدا واگذار مى‏كند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 253
ملائكه و مؤمنين آنها را شفاعت مى‏كنند. اينان از آتش بيرون آورده مى‏شوند و «جهنّميّون» «11» ناميده مى‏شوند.
امّا مؤمنين، اينان نجات مى‏يابند و بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند. امّا مشركين، اينان بدون حساب وارد آتش مى‏شوند. حساب براى اهل اين صفات است كه بين مؤمنين و مشركين هستند، و براى آنان كه قلبشان با اسلام انس داده شده «12» و گناهكارند «13»، و براى آنان كه اعمال نيكى را با اعمال بدى مخلوط كرده‏اند، و
__________________________________________________
 (11) در باره «جهنّميّون» يعنى «جهنّمى‏ها» دو حديث از بحار الانوار نقل مى‏شود. در ج 8 ص 355 ح 8 از امام صادق عليه السّلام چنين روايت كرده است: پيامبر صلى اللَّه عليه و آله به امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: ... آنگاه كه وارد بهشت شديد و با همسرانتان مستقرّ شديد و در منازلتان جاى گرفتيد خداوند به مالك (خزانه دار جهنّم) امر مى‏كند كه:
 «درهاى جهنم را باز كن تا اولياء من بنگرند به فضيلتى كه ايشان را بر دشمنانشان داده‏ام». درهاى جهنم باز مى‏شود، و شما بر آنها مشرف مى‏شويد.
وقتى اهل جهنم بوى عطر بهشت را مى‏شنوند مى‏گويند: اى مالك، آيا در تخفيف عذاب از ما طمع كرده‏اى؟ ما نسيمى احساس مى‏كنيم! مالك مى‏گويد: خداوند به من وحى فرموده كه درهاى جهنّم را باز كنم تا اهل بهشت به شما نگاه كنند.
اهل جهنم سرهايشان را بلند مى‏كنند. يكى مى‏گويد: اى فلانى، آيا تو گرسنه نبودى و من ترا سير نمودم؟ ديگرى مى‏گويد: آيا تو عريان نبودى و من تو را پوشاندم؟ ديگرى مى‏گويد: اى فلانى، آيا ترسان نبودى و من ترا پناه دادم؟ آن ديگر مى‏گويد: اى فلانى، آيا تو براى من سخن نمى‏گفتى و من آن را پنهان مى‏كردم (يعنى سرّ تو را فاش نمى‏كردم)؟ اهل بهشت مى‏گويند: آرى. اهل جهنم مى‏گويند: پس از خدا بخواهيد تا ما را ببخشد.
اهل بهشت برايشان دعا مى‏كنند، و آنان را از جهنّم خارج كرده به بهشت مى‏آورند. آنان در بهشت حالت ملامت شده پيدا مى‏كنند و «جهنّميّون» ناميده مى‏شوند. لذا به اهل بهشت مى‏گويند: از پروردگارتان درخواست كرديد و ما را از عذابش نجات داد. حال درخواست كنيد تا اين نام را از ما بردارد و در بهشت به ما جايى دهد. آنان دعا مى‏كنند، و خداوند به بادى امر مى‏كند و بر دهان اهل بهشت مى‏وزد و آن نام را فراموششان مى‏كند و در بهشت برايشان جايى قرار مى‏دهد.
همچنين در بحار: ج 8 ص 360 ح 29 از محمد بن مسلم روايت كرده است كه از امام صادق عليه السّلام در باره «جهنّميّون» پرسيدم. فرمود: امام باقر عليه السّلام مى‏فرمود: آنان از جهنم بيرون آورده مى‏شوند و ايشان را كنار چشمه‏اى نزديك در بهشت مى‏رسانند كه «عين الحيوان» ناميده مى‏شود. از آب آن بر آنها مى‏پاشند و مانند زراعت رشد مى‏كنند، و گوشت و پوست و موى ايشان مى‏رويد.
 (12) كلمه «المؤلّفة قلوبهم» يعنى كسانى كه به طرق مختلف به سوى اسلام جذب مى‏شوند.
 (13) «ب»: اعتراف دارند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 254
مستضعفينى كه نه قدرت بر درك مفاهيم كفر و شرك دارند و نه مى‏توانند دشمنى كنند و نه به راهى هدايت مى‏شوند كه مؤمن عارف باشند.
اينان اصحاب اعراف‏اند، كه خداوند در باره اينان مشيّت دارد: اگر خداوند يكى از اينان را وارد آتش كند بخاطر گناه اوست، و اگر از او درگذرد به رحمت خويش رفتار كرده است.
مؤمن، كافر، مستضعف‏
عرض كردم: اصلحك اللَّه، آيا مؤمن عارف داعى «14» داخل آتش مى‏شود؟ فرمود: نه.
عرض كردم: آيا كسى كه امامش را نشناسد داخل بهشت مى‏شود؟ فرمود: نه، مگر آنكه خدا بخواهد.
عرض كردم: آيا كافر يا مشرك داخل بهشت مى‏شوند؟ فرمود: جز كافر كسى داخل آتش نمى‏شود مگر آنكه خدا بخواهد.
عرض كردم: اصلحك اللَّه، هر كس با ايمان به خدا و معرفت به امامش و اطاعت او خدا را ملاقات كند، از اهل بهشت است؟ فرمود: آرى، اگر خدا را ملاقات كند و از مؤمنينى باشد كه خداوند عز و جل مى‏فرمايد: وَ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ «15»، الَّذِينَ آمَنُوا وَ كانُوا يَتَّقُونَ «16»، الَّذِينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إِيمانَهُمْ بِظُلْمٍ «17»، «آنان كه ايمان آورده و كارهاى نيك انجام دادند، آنان كه ايمان آوردند و تقوى پيشه كردند، آنان كه ايمان آوردند و ايمانشان را با ظلم نپوشاندند».
عرض كردم: هر كس از آنان كه خدا را با گناهان كبيره ملاقات كند چه مى‏شود؟
فرمود: او در اختيار مشيّت خداوند است، اگر او را عذاب كند بخاطر گناه اوست و اگر از او بگذرد به رحمت خويش است.
__________________________________________________
 (14) كلمه «داعى» احتمالا به معناى «دعوت‏كننده به حق» است. و در «ب»: «با تقوى» ذكر شده است.
 (15) سوره بقره: آيه 82.
 (16) سوره يونس: آيه 63.
 (17) سوره انعام: آيه 82.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 255
عرض كردم: اگر چه مؤمن است خدا او را داخل آتش مى‏نمايد؟ فرمود: آرى، بخاطر گناهش! چرا كه او از مؤمنينى نيست كه خداوند قصد كرده كه «او ولىّ مؤمنين است»، زيرا آنان كه خداوند قصد كرده كه «او ولىّ آنان است» و «بر آنان ترسى نيست و محزون نمى‏شوند»، آنان كسانى‏اند كه تقوى پيشه كنند و اعمال صالح انجام دهند و ايمانشان را به ظلم نپوشانده باشند.
فرق ايمان و اسلام‏
 «18» عرض كردم: يا امير المؤمنين، ايمان چيست و اسلام چيست؟ فرمود: ايمان اقرار به معرفت است، و اسلام همان است كه به آن اقرار كرده‏اى و تسليم و اطاعت از ايشان «19».
عرض كردم: آيا ايمان، اقرار بعد از معرفت به آن است؟ فرمود: هر كس كه خداوند خود را و پيامبر و امامش را به او بشناساند، و او اقرار به اطاعت آنان كند مؤمن است.
عرض كردم: معرفت از جانب خداوند و اقرار از سوى بنده است؟ فرمود: معرفت از جانب خداوند، دعوت و اتمام حجّت و منّت و نعمت است، و اقرار از سوى خداوند، قبول بنده است كه بر هر كس بخواهد منّت مى‏گذارد. معرفت كار خداوند تعالى در قلب است، و اقرار كار قلب از سوى خدا و حفظ و رحمت اوست.
وظيفه جاهل به حق‏
پس هر كس كه خداوند او را عارف قرار نداده باشد حجّتى بر او نيست، و وظيفه‏اش اين است كه توقف كند و از آنچه نمى‏داند خوددارى كند. خداوند هم او را بخاطر جهلش عذاب نمى‏كند، بلكه براى عملش به اطاعت او را جزاى خير مى‏دهد و براى عملش به معصيت او را عذاب مى‏نمايد. (آيا جاهل) مى‏تواند اطاعت كند و مى‏تواند معصيت نمايد، ولى نمى‏تواند معرفت پيدا كند و مى‏تواند جاهل بماند؟ اين محال است! هيچ كدام از اين‏ها نمى‏شود مگر با قضا و قدر از سوى خداوند و علم او و كتابش‏
__________________________________________________
 (18) در اين قسمت مطالب بسيار دقيقى در باره ايمان و اسلام ذكر شده كه احتياج به تفسير دارد.
 (19) منظور از «ايشان» در عبارت بعد روشن شده است كه پيامبر و ائمّه عليهم السّلام هستند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 256
ولى بدون اجبار، چرا كه اگر مجبور باشند معذور خواهند بود و جاى سپاس هم ندارند «20».
هر كس جاهل باشد مى‏تواند آنچه بر او مشكل شد به ما واگذار نمايد. هر كس خدا را بر نعمت شكر كند و از معصيت به درگاه او استغفار كند، و مطيعين را دوست بدارد و آنان را بخاطر اطاعتشان سپاس گويد، و گناهكاران را مبغوض بدارد و آنان را مذمّت كند «21»، همين مقدار او را كفايت مى‏كند اگر علم اينها را به ما واگذار كند.
در اوّل نسخه «ج» همين حديث با اضافاتى در آخر آن مذكور است.
ذيلا قسمت آخر حديث كه شامل اضافات است آورده مى‏شود:
اصحاب حساب و شفاعت‏
... بعضى از آنان كسانى‏اند كه خداوند ايشان را مى‏آمرزد و بخاطر اقرار و توحيد آنها را داخل بهشت مى‏نمايد، و بعضى از آنان در آتش عذاب مى‏شوند و سپس ملائكه و انبياء و مؤمنين ايشان را شفاعت مى‏كنند. سپس از آتش بيرون آورده مى‏شوند و داخل بهشت مى‏شوند و در آنجا «جهنّميّون» «22» ناميده مى‏شوند.
اصحاب اقرار از اينانند، و ميزان و حساب هم جز بر اينان نيست. چون اولياء خداوند كه به خدا و رسولش و حجّت‏هاى خدا در زمين و شاهدين او بر خلقش معرفت دارند و به حق آنان اقرار دارند و مطيع آنان هستند بدون حساب وارد بهشت مى‏شوند.
معاندين ايشان، كه ترسانده شده‏اند و زير بار حق نمى‏روند و دشمنى مى‏كنند و دشمنان خدايند بدون حساب داخل آتش مى‏شوند.
امّا آنچه بين اين دو است اكثريت مردم‏اند و اصحاب ميزان و حساب و شفاعتند.
__________________________________________________
 (20) يعنى در صورت جبر در گناه خود معذورند و بر كار نيك هم پاداش و سپاسى ندارند.
 (21) «ب»: و آنان را از معصيت باز دارد.
 (22) توضيح در باره «جهنّميّون» در پاورقى 11 گذشت.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 257
دعاى امير المؤمنين عليه السّلام براى سليم بن قيس‏
سليم مى‏گويد: به امير المؤمنين عليه السّلام عرض كردم: عقده مرا گشودى و برايم واضح كردى و سينه‏ام را شفا بخشيدى. از خداوند بخواه تا مرا در دنيا و آخرت از اولياى تو قرار دهد؟ فرمود: خداوندا، او را از آنان قرار ده.
سپس حضرت رو به من كرد و فرمود: آيا به تو بياموزم چيزى كه از پيامبر صلى اللَّه عليه و آله شنيده‏ام كه به سلمان و ابو ذر و مقداد آموخت؟ عرض كردم: بلى، يا امير المؤمنين. فرمود:
هر صبح و شام ده مرتبه بگو: «اللّهمّ ابعثنى على الايمان بك و التّصديق بمحمّد رسولك و الولاية لعلىّ بن ابى طالب و الايتمام بالأئمّة من آل محمّد، فإنّى قد رضيت بذلك يا ربّ»، يعنى: «خداوندا، مرا با ايمان به خودت و تصديق پيامبرت محمد و ولايت على بن ابى طالب و اقتدا به امامان از آل محمد مبعوث فرما. اى پروردگار، من به اين عقيده راضى هستم».
عرض كردم: يا امير المؤمنين عليه السّلام، سلمان و ابو ذر و مقداد اين دعا را برايم نقل كردند، و از هنگامى كه از ايشان شنيده‏ام آن را ترك نكرده‏ام. فرمود: تا زنده هستى آن را ترك مكن.
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 28 ص 14.
2. بحار: ج 68 ص 287.
3. الدرر النجفية (بحرانى): ص 84.
روايت با سند به سليم:
1. بصائر الدرجات: ص 83 ح 6.
2. اكمال الدين: ج 1 ص 240 ح 63.
3. كافى: ج 1 ص 191 ح 5.
                       
یونس بازدید : 22 دوشنبه 04 دی 1391 نظرات (0)
ابليس و بنيانگذار سقيفه در روز قيامت ابان بن ابى عيّاش از سليم بن قيس هلالى نقل كرده كه گفت: از سلمان فارسى شنيدم كه مى‏گفت:
وقتى روز قيامت بر پا شود ابليس را در حالى كه با افسارى آتشين لجام شده مى‏آورند، و «زفر» «1» را در حالى كه با دو افسار آتشين لجام شده مى‏آورند! ابليس نزد او مى‏رود «2» و فرياد مى‏زند و مى‏گويد: مادر به عزايت بنشيند، «3» تو كه هستى؟ من كسى هستم كه اوّلين و آخرين را گمراه كردم، در حالى كه به يك افسار لجام شده‏ام و تو به دو افسار لجام‏شده‏اى! او مى‏گويد: من كسى هستم كه امر كردم و اطاعت شدم و خداوند امر كرد و عصيان شد! «4»
__________________________________________________
 (1) «زفر» كنايه از عمر است چنان كه در بسيارى از احاديث وارد شده است. به بحار: ج 22 ص 223، و ج 37 ص 119 مراجعه شود.
 (2) «الف» خ ل: ابليس به او نگاه مى‏كند.
 (3) در بحار: ج 8 قديم ص 298 در حديثى نقل مى‏كند كه خداوند تعالى مى‏فرمايد: «عمر را در چنان قعرى از جهنّم بدار بياويزم كه ابليس از بالا بر او مشرف شود و او را لعنت كند».
 (4) منظور اين است كه ابليس مردم را وادار مى‏كند كه سخن خدا را اطاعت نكنند، ولى عمر چنان كرد كه وقتى خداوند در باره مطلبى دستورى داده و او هم در مقابل خدا دستورى داده مردم از خدا سرپيچى كنند و سخن او را انتخاب كنند، همان طور كه در بدعتهاى عمر كه در همين كتاب خواهد آمد مشهود است كه او در مقابل حكم خداوند حكمى جعل مى‏كرد و مردم هم سخن خدا را رها كرده و سخن او را مى‏پذيرفتند.
در اينجا مناسب است حديثى را كه در بحار: ج 8 ص 315 ح 95 از كتاب اختصاص شيخ مفيد نقل كرده بياوريم: امير المؤمنين عليه السّلام مى‏فرمايد: روزى به سمت بيرون كوفه خارج شدم و قنبر پيشاپيش من در حركت بود. در اين هنگام ابليس رو به ما مى‏آمد. من به او گفتم: تو پيرمرد بدى هستى! گفت: يا امير المؤمنين، چرا چنين مى‏گويى؟ بخدا قسم، برايت حديثى نقل كنم كه خودم از خداى عز و جل بدون واسطه شنيده‏ام:
آن هنگام كه بخاطر گناهم به آسمان چهارم فرود آمدم چنين ندا كردم: اى خداى من و اى آقاى من، گمان نمى‏كنم مخلوقى شقى‏تر از من خلق كرده باشى. خداوند به من چنين وحى كرد: بلى، از تو شقى‏تر خلق كرده‏ام، نزد مالك (خزانه‏دار جهنّم) برو تا به تو نشان دهد.
نزد مالك رفتم و گفتم: خداوند به تو سلام مى‏رساند و مى‏فرمايد: شقى‏تر از مرا نشانم ده. مالك مرا به جهنم برد و در طبقه بالا را برداشت. آتش سياهى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را در خود فرو برد. مالك به آتش گفت: «آرام باش»، و آرام گرفت.
سپس مرا به طبقه دوم برد. آتشى بيرون آمد كه از اولى سياه‏تر و گرم‏تر بود. به آن گفت: «خاموش باش»، و خاموش شد. تا آنكه مرا به طبقه هفتم برد، و هر آتشى كه از طبقه‏اى خارج مى‏شد شديدتر از طبقه قبل بود.
در طبقه هفتم آتشى بيرون آمد كه گمان كردم مرا و مالك را و همه آنچه خداوند عز و جل خلق كرده را در خود فرو برد. دست بر چشمانم گذاردم و گفتم: اى مالك دستور ده تا خاموش شود و گر نه من خاموش مى‏شوم. مالك گفت: تو تا روز معين خاموش نخواهى شد. سپس دستور داد و آن آتش خاموش شد. دو مرد را ديدم كه بر گردنشان زنجيرهاى آتشين بود و آنان را از بالا آويزان كرده بودند و بالاى سر آنان عده‏اى با تازيانه‏هاى آتش آنان را مى‏زدند.
پرسيدم: اى مالك، اين دو نفر كيانند؟ گفت: آيا آنچه بر ساق عرش بود نخوانده‏اى- و من قبلا يعنى دو هزار سال قبل از آنكه خداوند دنيا را خلق كند خوانده بودم- «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، ايّدته و نصرته بعلىّ (يعنى محمد را به على مؤيد نموده و يارى كردم)». مالك گفت: اين دو نفر دشمن آنان و ظالمين بر ايشان هستند.
                        أسرار آل محمد عليهم السلام / ترجمه كتاب سليم، ص: 245
روايت از كتاب سليم:
1. بحار: ج 8 قديم ص 213.
روايت از غير سليم:
1. ثواب الاعمال: ص 248 ح 9 و ص 255 ح 2.
2. تفسير عيّاشى: ج 2 ص 223 ح 9.
                       

تعداد صفحات : 3

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 27
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 31
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 34
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 35
  • بازدید سال : 475
  • بازدید کلی : 16,623